جدول جو
جدول جو

معنی مرکوس - جستجوی لغت در جدول جو

مرکوس(مَ)
نعت مفعولی از رکس. رجوع به رکس شود، مقلوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، منکوس. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنکه حال او به ادبار کشیده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منکوس
تصویر منکوس
نگونسار، سرنگون، واژگونه، سرازیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرئوس
تصویر مرئوس
کسی که زیردست رئیس کار می کند، کارمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
سرنگون، وارون، وارونه، نگونسار، باژگونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
ثابت و برقرار، محکم نشانده شده، جای گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکوس
تصویر پرکوس
پرچین و چروک، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکور
تصویر مرکور
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، زیبق، سیماب، ژیوه، آبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
هرچه انسان بر آن سوار می شود مانند اسب، استر و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرووس
تصویر مرووس
مرئوس در فارسی: زیر دست کارمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوس
تصویر منکوس
دمر دمرو نگونسار نگونسار شده سرنگون، شکلی است از اشکال رمل
فرهنگ لغت هوشیار
خلیده فرورفته، جایگزین، استوار محکم نشانده (در زمین و غیره) محکم فرو برده شده، جای گرفته: اسرائیل... گفت... از جور و ظلم که در طبیعت او... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده، ثابت کرده برقرار شده. یامرکوز ذهن (خاطر)، آنچه که در ذهن جایگیر شده: ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوض
تصویر مرکوض
اسپ دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
نگونسار و باژگونه و سرنگون و مقلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرئوس
تصویر مرئوس
رعیت، عامه مردم، خادم، تابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکور
تصویر مرکور
جیوه
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای تره که آن را کراث ابوشوشه وگندنای شامی و کراث شامی و قفلوت نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
سواری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکوس
تصویر متکوس
نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
((مَ))
سواری کرده شده، آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
((مَ))
نگون سار، سرنگون، برعکس، وارونه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منکوس
تصویر منکوس
((مَ))
نگونسار شده، سرنگون، شکلی است از اشکال رمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکور
تصویر مرکور
((مِ))
سیماب، جیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
((مَ))
برقرار، مستحکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرئوس
تصویر مرئوس
((مَ))
زیردست، کسی که زیر دست رئیس کار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
وارون، وارونه، واژگون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
Reverse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
inverse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
reverso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
umgekehrt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
odwrotny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
обратный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
зворотний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
omgekeerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
inverso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از معکوس
تصویر معکوس
inverso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی