جدول جو
جدول جو

معنی مرکوئک - جستجوی لغت در جدول جو

مرکوئک
گونه ای کرم خاکی بزرگ و مار مانند به رنگ خاک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
ویژگی فلزی که مانند سکه ضرب شده است مثلاً طلای مسکوک، سکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
عمارت، عمارت عالی، قصر، کاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
هرچه انسان بر آن سوار می شود مانند اسب، استر و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
پارچه ای که بر آن کوک بسیار زده شده، ساعتی که بسیار کوک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکور
تصویر مرکور
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، زیبق، سیماب، ژیوه، آبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
ثابت و برقرار، محکم نشانده شده، جای گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محکوک
تصویر محکوک
حک شده، خراشیده، تراشیده شده، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکوک
تصویر مشکوک
آنکه یا آنچه در مورد آن به گمان بیفتند، مبهم، چیزی که دربارۀ آن شک پیدا شده، آنچه مورد شک باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
عدس. (تحفۀ حکیم مؤمن). مرجمک. مرجو. عدس. بلسن. دانچه. نسک. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به مرجو و مرجمک شود، مرجاموک، یعنی دانۀ سیاه به میان کافور که آن را سیاه تخمه نیز گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مرکوبه. تأنیث مرکوب که نعت مفعولی است از مصدر رکوب. رجوع به مرکوب شود، مرکوب. مرکب. برنشستنی:
مرکوبۀ خویشتن بدو داد
تاگردن آهوان شد آزاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
تأنیث مرکوز که نعت مفعولی است از مصدر رکز. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرکوز و رکز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
کنایه از مردم فرومایه و بی قدر و قیمت و بی تعین. (برهان) (انجمن آرای ناصری). کنایه از بیقدرو بی تعین و حقیر و فرومایه. (آنندراج) :
در این هم نبردی چو روباه و گرگ
تو سرکوچک آیی و من سربزرگ.
نظامی.
، مقابل سربزرگ. (آنندراج) :
چو باز ارچه سرکوچکم دل بزرگم
نخواهم کله وز قبا میگریزم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رک ّ. رجوع به رک شود، سقاء مرکوک، مشک مروسیدۀ اصلاح یافته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
سواری کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
گمان کرده شده در کار، مبهم گمانیک ورو مند شک انگیز چیزی که درباره آن شک کنند گمان کرده شده. توضیح چون لفظ شک مصدر لازم است باید اسم مفعولش با حرف جر (مشکوک فیه) آید اماد در فارسی بدون حرف جرهم استعمال شود. توضیح 2 در تداول فارسی گاه بخطا بجای شاک استعمال گردد: من باین مرد مشکوکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
سکه زده شده پرشیان سکه زده، جمع مسکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
خلیده فرورفته، جایگزین، استوار محکم نشانده (در زمین و غیره) محکم فرو برده شده، جای گرفته: اسرائیل... گفت... از جور و ظلم که در طبیعت او... مرکوز است مرا بی گناه مقید و محبوس کرده، ثابت کرده برقرار شده. یامرکوز ذهن (خاطر)، آنچه که در ذهن جایگیر شده: ... مرکوز خاطر خود را بعمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوض
تصویر مرکوض
اسپ دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نعناعیان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. این گیاه بسیار معطر است و در حقیقت یکی از گونه های مریم گلی است و بر اثر پرورش وکشت های متوالی بارتفاعی بالغ بر یک متر وحتی بیشتر میرسد. مرموک در اکثر نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) میروید. برگهایش متقابل و دارای دمبرگ مشخص و بطرز نامساوی دندانه دار و بزرگ و بیضوی و خشن است. گلهایش که سفید رنگ مایل به هستند ومعطر میباشند بوضع زیبایی در انتهای ساقه ظاهر میشوند. از تقطیر سر شاخه های گل دار این گیاه اسانس گیری میشود. در اسانس آن اترهای مختلف از قبیل اسکلارئول و سدرن وجود دارد. از برگهای مرموک در تداوی بعنوان مقوی و ضد تشنج و تسکین حملات سیاه سرفه و رفع نزله استفاده میکنند و بعلاوه از سرشاخه های گل دارش جهت معطر ساختن بعضی ورموت ها و شرابها و لیکورها استفاده میشود. اسانس آن در عطر سازی خصوصا ساختن ادوکلنی مصرف دارد
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرود تازی انبر ک مرود کوچک: شکال خود را مرده ساخت چندانک باغبانش به مرودکی برداشت و از باغ بیرون انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
گسسته جدا کرده شده جدا مانده. مفکوک شدن، جداشدن جدا ماندن: . .} و آن جماعت چون دیده اند که مزاحفات بحور از سوالم مفکوک نمی شود پنداشته اند که همچنانک سوالم بحور را دوایر لازم است مزاحفات را نیز دوایر باید) (المعجم. مد. چا. 66: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکور
تصویر مرکور
جیوه
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده، خراشیده، خاریده سوده ساییده، خراشیده خاریده، نگینی که بر روی آن کنده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومک
تصویر مرجومک
عدس
فرهنگ لغت هوشیار
سلمه سرمه از گیاهان ژیوه آبک، تیر (عطارد) از ستارگان، پیک نامه بر، ایزد بازرگانی و جرمز (سفر) نزد رومیان باستانی راس ایزد سلمه
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان از لکه پارسی به شیوه تازی لکه دار بد نام (شگفت آن که در فرهنگ فارسی معین آمده: بر ساخته از لکه عربی است) لکه دار، بد نام توضیح بر ساخته از} لکه {عربی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
که کوک بسیار خواهد: ساعت پرکوک. عمارت عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوز
تصویر مرکوز
((مَ))
برقرار، مستحکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محکوک
تصویر محکوک
((مَ))
سوده، ساییده، خراشیده، خاریده، نگینی که روی آن کنده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکور
تصویر مرکور
((مِ))
سیماب، جیوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکوب
تصویر مرکوب
((مَ))
سواری کرده شده، آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکوک
تصویر مشکوک
گمان انگیز، گمانیک، بدگمان
فرهنگ واژه فارسی سره
گونه ای کرم بزرگ مارگونه به رنگ خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی
کرم خاکی بزرگ و کلفت شبیه مار
فرهنگ گویش مازندرانی