جدول جو
جدول جو

معنی مره - جستجوی لغت در جدول جو

مره
بار، دفعه، شماره، تعداد
تصویری از مره
تصویر مره
فرهنگ فارسی عمید
مره
(مَ رَ)
مخفف مراءه به معنی زن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مره
(شَ)
غلبه کردن خلط ’مرّه’ بر کسی، و فعل آن بصورت مجهول بکار رود و چنین شخصی را ممرور نامند. (از اقرب الموارد). مرّ. و رجوع به مر شود
لغت نامه دهخدا
مره
(شَ بَ رَ)
بی سرمه شدن چشم شخص و یا تباه گردیدن آن از بی سرمگی و یا سپید گشتن سرمه جای از گرداگرد چشم و یا ترک گفتن سرمه است بطوری که داخل پلکهای شخص سپید گردد. و نعت آن أمره و مرهاء و مره باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مره
(مَ رِهْ)
نعت است مصدر مره را. رجوع به مره شود، رجل مره الفؤاد، مرد بیماردل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مره
(مَرْ رَ)
مأخوذ از سانسکریت، خیزران، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مره
(مَرْ رَ)
یک بار انجام دادن کاری. (از اقرب الموارد). یک بار. (دهار). یک دفعه. ج، مرّ، مرار، مرر، مرور، مرّات. (اقرب الموارد).
- ذات مره، یک بار. (ناظم الاطباء).
- مره جیش و مره عیش، گاه جنگ و گاه صلح، هم محنت و هم راحت. (ناظم الاطباء).
- مره عن مره، یکی پس از دیگری و مکرراً و کراراً. (ناظم الاطباء).
، یک دفعه گذار و عبور. (ناظم الاطباء). و رجوع به مرّه شود، یکی از مباحث علم اصول است و معنی آن این است که آیا اوامری که مبین احکام شرعی است دلالت بر مره دارد یا تکرار، یعنی یک دفعه که مأموربه انجام شود تکلیف ساقط میشود یا آنکه باید مکرراًمأموربه را آورد و بالجمله امر دلالت برتکرار دارد مادام العمر یا دلالت بر مره دارد و یا اصولاً دلالت بر طلب ماهیت دارد، و مره و تکرار از عوارض و لوازمند واز قرائن و حالات خارجی باید دانسته شود
لغت نامه دهخدا
مره
(مُرْ رَ)
مؤنث مر، به معنی تلخ، در مقابل حلو. ج، مرائر، برخلاف قیاس. (از اقرب الموارد) ، بودن شخص بخیل نسبت به مال خود تا وقتی زنده باشد. حالت شخصی که در زمان حیات خود در مورد مال خویش بخل بورزد سپس آن را بوسیلۀ وصیتهایی بر پایۀ هوای نفس تبذیر کند، بخیل و نظرتنگ و شحیح. (از اقرب الموارد) ، درختی و یا تره ای تلخ. (منتهی الارب). درخت یا بقله ای است. (از اقرب الموارد). ج، مرّ، امرار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
- ابومره، کنیۀ ابلیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ابومره شود.
- ، فرعون. (دهار)
لغت نامه دهخدا
مره
(مُرْهْ)
جمع واژۀ مرهاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مرهاء شود، جمع واژۀ أمره. (ناظم الاطباء). رجوع به امره شود
لغت نامه دهخدا
مره
(مِ رَ / مِرْ رَ)
پسوند مکانی مانند: تیمره. سیمره. صیمره. قیمره. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مره
(مِرْ رَ)
توانائی و استواری اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج، مرر. جج، امرار. (اقرب الموارد) ، قوت و شدت و توانائی. (از اقرب الموارد). توان. (نصاب). قوت. (مجمل اللغه). نیرو. (دهار) : علّمه شدیدالقوی ذومره فاستوی. (قرآن 5/53 و 6).
- ذومره، لقب جبرئیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به ذومره شود.
، تاه رسن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خرد و تیزی آن. (منتهی الارب). عقل و اصالت و محکمی، انه لذو مره، دارای عقل و اصالت و استحکام است. (از اقرب الموارد) ، زهره و صفرا. (منتهی الارب). صفرا که خلطی است زردرنگ و تلخ مزه از جملۀ اخلاط چهارگانه. (غیاث). خلطی است از اخلاط بدن که صفرا باشد زیرا قویترین خلطهاست. (از اقرب الموارد). زرده. (دهار) ، سودا، که خلطی است از اخلاط بدن، بسبب اینکه سخت ترین اخلاط است. ج، مرار. (اقرب الموارد).
- مرهالحمراء، یکی از اخلاط اربعه. گش سرخ.
- مرهالسوداء، یکی از اخلاط اربعۀ قدماست. (یادداشت مرحوم دهخدا). گش سیاه.
- مرهالصفراء، یکی از اخلاط اربعهقدماست. (یادداشت مرحوم دهخدا). گش زرد
لغت نامه دهخدا
مره
روایت کرده شده
تصویری از مره
تصویر مره
فرهنگ لغت هوشیار
مره
((مَ رِّ))
یک بار کاری را انجام دادن، یک دفعه، یک مرتبه
تصویری از مره
تصویر مره
فرهنگ فارسی معین
مره
مرا به من، نوعی سبزی صحرایی که خاصیت دارویی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثمره
تصویر ثمره
(دخترانه)
میوه، حاصل، نتیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خمره
تصویر خمره
خمچه، خم کوچک، خمبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
ثمر، کنایه از نتیجه، حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمره
تصویر قمره
قمارخانه، محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمره
تصویر غمره
شدت، دشواری، سختی، محل فراهم آمدن و انبوهی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمره
تصویر غمره
دشواری، شدت
فرهنگ لغت هوشیار
اعمال مخصوصی که حاجیان در مکه بجا میاورند، یک نوع از اقسام حج را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمره
تصویر صمره
شیر بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمره
تصویر قمره
سبز روشن از رنگ ها مونث قمر شب مهتابی، شترسیراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمره
تصویر شمره
تباهرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمره
تصویر دمره
مونث دمر: بی سود زن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته خمره خاز مایه (خمیر مایه)، لرد می درد، گلغونه، بوی خوش خم کوچک خمچه
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرخ از بیماری ها سرخ باده، سرخ سرک از پرندگان، سرخی، سرخاب غازه سرخی قرمزی، رنگ سرخ قرمز، نوعی آماس در بدن باد سرخ سرخ باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمره
تصویر جمره
یک تکه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
نسل و فرزند، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمره
تصویر زمره
جماعت، دسته، جمعیت، گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماندهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
((ثَ مَ ر ِ))
یک دانه میوه، نتیجه، حاصل، نسل، فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثمره
تصویر ثمره
بهره، دستاورد، سود، پی آمد، پسامد، فرجام
فرهنگ واژه فارسی سره