بی سرمه شدن چشم شخص و یا تباه گردیدن آن از بی سرمگی و یا سپید گشتن سرمه جای از گرداگرد چشم و یا ترک گفتن سرمه است بطوری که داخل پلکهای شخص سپید گردد. و نعت آن أمره و مرهاء و مره باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بی سرمه شدن چشم شخص و یا تباه گردیدن آن از بی سرمگی و یا سپید گشتن سرمه جای از گرداگرد چشم و یا ترک گفتن سرمه است بطوری که داخل پلکهای شخص سپید گردد. و نعت آن أمره و مَرهاء و مَرِه باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
یک بار انجام دادن کاری. (از اقرب الموارد). یک بار. (دهار). یک دفعه. ج، مرّ، مرار، مرر، مرور، مرّات. (اقرب الموارد). - ذات مره، یک بار. (ناظم الاطباء). - مره جیش و مره عیش، گاه جنگ و گاه صلح، هم محنت و هم راحت. (ناظم الاطباء). - مره عن مره، یکی پس از دیگری و مکرراً و کراراً. (ناظم الاطباء). ، یک دفعه گذار و عبور. (ناظم الاطباء). و رجوع به مرّه شود، یکی از مباحث علم اصول است و معنی آن این است که آیا اوامری که مبین احکام شرعی است دلالت بر مره دارد یا تکرار، یعنی یک دفعه که مأموربه انجام شود تکلیف ساقط میشود یا آنکه باید مکرراًمأموربه را آورد و بالجمله امر دلالت برتکرار دارد مادام العمر یا دلالت بر مره دارد و یا اصولاً دلالت بر طلب ماهیت دارد، و مره و تکرار از عوارض و لوازمند واز قرائن و حالات خارجی باید دانسته شود
یک بار انجام دادن کاری. (از اقرب الموارد). یک بار. (دهار). یک دفعه. ج، مَرّ، مِرار، مِرَر، مُرور، مَرّات. (اقرب الموارد). - ذات مره، یک بار. (ناظم الاطباء). - مره جیش و مره عیش، گاه جنگ و گاه صلح، هم محنت و هم راحت. (ناظم الاطباء). - مره عن مره، یکی پس از دیگری و مکرراً و کراراً. (ناظم الاطباء). ، یک دفعه گذار و عبور. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَرّه شود، یکی از مباحث علم اصول است و معنی آن این است که آیا اوامری که مبین احکام شرعی است دلالت بر مره دارد یا تکرار، یعنی یک دفعه که مأموربه انجام شود تکلیف ساقط میشود یا آنکه باید مکرراًمأموربه را آورد و بالجمله امر دلالت برتکرار دارد مادام العمر یا دلالت بر مره دارد و یا اصولاً دلالت بر طلب ماهیت دارد، و مره و تکرار از عوارض و لوازمند واز قرائن و حالات خارجی باید دانسته شود
مؤنث مر، به معنی تلخ، در مقابل حلو. ج، مرائر، برخلاف قیاس. (از اقرب الموارد) ، بودن شخص بخیل نسبت به مال خود تا وقتی زنده باشد. حالت شخصی که در زمان حیات خود در مورد مال خویش بخل بورزد سپس آن را بوسیلۀ وصیتهایی بر پایۀ هوای نفس تبذیر کند، بخیل و نظرتنگ و شحیح. (از اقرب الموارد) ، درختی و یا تره ای تلخ. (منتهی الارب). درخت یا بقله ای است. (از اقرب الموارد). ج، مرّ، امرار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - ابومره، کنیۀ ابلیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ابومره شود. - ، فرعون. (دهار)
مؤنث مر، به معنی تلخ، در مقابل حلو. ج، مرائر، برخلاف قیاس. (از اقرب الموارد) ، بودن شخص بخیل نسبت به مال خود تا وقتی زنده باشد. حالت شخصی که در زمان حیات خود در مورد مال خویش بخل بورزد سپس آن را بوسیلۀ وصیتهایی بر پایۀ هوای نفس تبذیر کند، بخیل و نظرتنگ و شحیح. (از اقرب الموارد) ، درختی و یا تره ای تلخ. (منتهی الارب). درخت یا بقله ای است. (از اقرب الموارد). ج، مُرّ، اَمرار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - ابومره، کنیۀ ابلیس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ابومره شود. - ، فرعون. (دهار)
توانائی و استواری اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج، مرر. جج، امرار. (اقرب الموارد) ، قوت و شدت و توانائی. (از اقرب الموارد). توان. (نصاب). قوت. (مجمل اللغه). نیرو. (دهار) : علّمه شدیدالقوی ذومره فاستوی. (قرآن 5/53 و 6). - ذومره، لقب جبرئیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به ذومره شود. ، تاه رسن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خرد و تیزی آن. (منتهی الارب). عقل و اصالت و محکمی، انه لذو مره، دارای عقل و اصالت و استحکام است. (از اقرب الموارد) ، زهره و صفرا. (منتهی الارب). صفرا که خلطی است زردرنگ و تلخ مزه از جملۀ اخلاط چهارگانه. (غیاث). خلطی است از اخلاط بدن که صفرا باشد زیرا قویترین خلطهاست. (از اقرب الموارد). زرده. (دهار) ، سودا، که خلطی است از اخلاط بدن، بسبب اینکه سخت ترین اخلاط است. ج، مرار. (اقرب الموارد). - مرهالحمراء، یکی از اخلاط اربعه. گش سرخ. - مرهالسوداء، یکی از اخلاط اربعۀ قدماست. (یادداشت مرحوم دهخدا). گش سیاه. - مرهالصفراء، یکی از اخلاط اربعهقدماست. (یادداشت مرحوم دهخدا). گش زرد
توانائی و استواری اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج، مِرَر. جج، اَمرار. (اقرب الموارد) ، قوت و شدت و توانائی. (از اقرب الموارد). توان. (نصاب). قوت. (مجمل اللغه). نیرو. (دهار) : علّمه شدیدُالقوی ذومره فاستوی. (قرآن 5/53 و 6). - ذومره، لقب جبرئیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به ذومره شود. ، تاه رسن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خِرد و تیزی آن. (منتهی الارب). عقل و اصالت و محکمی، انه لذو مره، دارای عقل و اصالت و استحکام است. (از اقرب الموارد) ، زهره و صفرا. (منتهی الارب). صفرا که خلطی است زردرنگ و تلخ مزه از جملۀ اخلاط چهارگانه. (غیاث). خلطی است از اخلاط بدن که صفرا باشد زیرا قویترین خلطهاست. (از اقرب الموارد). زرده. (دهار) ، سودا، که خلطی است از اخلاط بدن، بسبب اینکه سخت ترین اخلاط است. ج، مِرار. (اقرب الموارد). - مرهالحمراء، یکی از اخلاط اربعه. گُش سرخ. - مرهالسوداء، یکی از اخلاط اربعۀ قدماست. (یادداشت مرحوم دهخدا). گُش سیاه. - مرهالصفراء، یکی از اخلاط اربعهقدماست. (یادداشت مرحوم دهخدا). گُش زرد