جدول جو
جدول جو

معنی مرعل - جستجوی لغت در جدول جو

مرعل
(مِ عَ)
تیغ بران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرعل
(مُ رَعْ عَ)
گزین مال. (منتهی الارب). خیار و نیکو از مال. (از اقرب الموارد). بهترین ستور و دیگر مایملک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجل
تصویر مرجل
دیگ، ظرف فلزی یا سنگی که در آن چیزی بجوشانند یا غذا طبخ کنند، قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
ارسال کننده، فرستنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعا
تصویر مرعا
گیاه و سبزه، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود، مراعات شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعش
تصویر مرعش
نوعی کبوتر سفید با توانایی پرواز تا مسافت های دور، که در قدیم از آن برای ارسال نامه استفاده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعل
تصویر مشعل
چراغدان، جاچراغی، جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند، مطلق چراغ، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغ واره، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند، چراغ پرهیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
فرستاده شده، فرستاده، پیغام آور، ساده، روان مثلاً نثر مرسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفل
تصویر مرفل
ترفیل، در علم عروض افزودن سببی بر وتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آن را مرفّل می گویند
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گوزن ایرانی با جثه ای نسبتاً درشت و بدنی خالدار که یک سال پس از تولد خال ها ناپدید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بُ عُ)
بچه کفتار یا ونک بچه که از شغال متولد گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). حیوانی است که پدر آن وبر و مادر آن شغال است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گول.
لغت نامه دهخدا
به معنی لرزش، حدی از حدود زبولون است (یوشع 19:11) که به گمان پورترچهار میل به جنوب غربی ناصره واقع است و بدانجا خرابه های هیکلی (معبدی) دیده شود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
خاژغان (دیگ و پاتیل وامثال آن را گویند و در عربی مرجل خوانند) دیگ دیگ: پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سرآتش مرجل. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی نالدیس از ریشه پارسی نالدار سخت سم ستور نعل کرده. یا عین منعل. در شیوه خط ثلث سه قسم عین (ع) است: منفل فم الاسد فم الثعبان (حاشیه دیوان خاقانی نسخه پاریس)، در اصطلاح خطاطان عین نعلی عین اول (ء) را گویند (حاشیه دیوان خاقانی. چا. عبد) (تعلیقات دیوان خاقانی سج. 1034) : (گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم عین منعل چراست در خط مغرب رقم ک) (خاقانی. سج. 261)
فرهنگ لغت هوشیار
ول زبان زود سخن (ناظم الاطباء)، آویزان گوشت فروهشته گوشت، سست، لشکر گران، دراز بینی، کوه دماغه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
پیغام فرستنده و ارسال کننده فرستاده، رسول
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گاو کوهی، آهو گاو کوهی، غزال آهو: و بچه مرال امروز آوردند که هنوز پشتشان خال سفید دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعز
تصویر مرعز
پارسی تازی گشته مرغز کرک بز
فرهنگ لغت هوشیار
قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده دامن گسترده دامن دراز کرده، ترفیل زیادت کردن سببی است بروتد مستفعلن تا مستفعلاتن شود و آنرا مرفل خوانند یعنی دامن دراز کرده وبا خبن مفاعلاتن شود و با طی مفتعلاتن شود و ترفیل در اشعار عرب خوش آیندتر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکل
تصویر مرکل
برسخور (برس مهمیز) لگد خور بر پهلوی ستور، راه پای پای سوار
فرهنگ لغت هوشیار
رفتگاه فرودگاه سرای آنجا که کوچ کنند مسکن: در نیم شبی که محل سلطان عقل مرحل شیطان جهل گشته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعس
تصویر مرعس
آلخالخور آشغالخور کبوتر لغ: گونه ای کبوتر فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعه
تصویر مرعه
پیه، آبچلیک مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
((مَ عا))
چراگاه، جمع مراعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
((مَ یّ))
مراعات شده، ملاحظه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
((مُ س))
فرستنده، جمع مرسلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحل
تصویر مرحل
((مَ حَ))
آنجا که کوچ کنند، مسکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجل
تصویر مرجل
((مِ جَ))
دیگ، جمع مراجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرال
تصویر مرال
((مَ یا مِ))
آهو، غزال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعل
تصویر مشعل
((مَ عَ))
قندیل، چراغدان، جمع مشاعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
((مُ سَ))
فرستاده شده
فرهنگ فارسی معین