جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مرجل

مرجل

مرجل
خاژغان (دیگ و پاتیل وامثال آن را گویند و در عربی مرجل خوانند) دیگ دیگ: پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سرآتش مرجل. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار

مرجل

مرجل
دیگ، ظرف فلزی یا سنگی که در آن چیزی بجوشانند یا غذا طبخ کنند، قدر
مرجل
فرهنگ فارسی عمید

مرجل

مرجل
دیگ مسین بزرگ. (غیاث اللغات). دیگ رویین. (دستورالاخوان). دیگ سنگین یا دیگ مسین. (منتهی الارب). قِدر. (اقرب الموارد). دیگی که از سنگ تراشیده باشند یا دیگی که از مس ساخته باشند. یا آنچه که بدان غذا پزند اعم از دیگ یا جز آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مراجل: روباهی بگیرند یا کفتاری پیر، او را بکشند و آن را در مرجلی بجوشانند، و این روباه یا کفتار همچنان درست با پوست شکم ناشکافته اندرآن مرجل کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
ملک را چنان گرم کرد این خبر
که جوشش بر آمد چو مرجل بسر.
سعدی.
پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ
اگر از موم نهی بر سر آتش مرجل.
طالب آملی (از فرهنگ فارسی معین).
، شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشط. (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، مراجل
لغت نامه دهخدا

مرجل

مرجل
قوی و استوار گرداننده. (ناظم الاطباء). رجل الشی ٔ، قوّاه. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ترجیل. رجوع به ترجیل شود، کسی که فروهشته گرداند موی را تا میان. فروهشته و مرغول گرداند آن را. (آنندراج). رجل الشعر، سرحه و مشطه. (متن اللغه). رجوع به ترجیل شود
لغت نامه دهخدا

مرجل

مرجل
چادر نگارین. چادر که در آن صورتهای مردان باشد. (از منتهی الارب). بردی که بر آن تصویرهائی چون صورت مردان باشد. معلم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مشک که از یک پای سلخ آن کرده باشند. (از منتهی الارب). مشکی که آن را از یک پای پوست کنده باشند. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشکی که از طرف دو پای آن سلاخی شده باشد. (از متن اللغه) ، مشک پر. زق ّ ملآن. (از متن اللغه). مشک پر شراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملخ که آثار بالهای وی در زمین دیده شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، موی شانه زده. شعر ممشوط. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

مرجل

مرجل
امراءه مرجل، زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب). زنی که همه فرزندانش پسر باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مُذکِر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مرجل

مرجل
نوعی از چادرهای یمنی. (منتهی الارب). برد یمنی. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

مرجل

مرجل
جَمعِ واژۀ رَجُل. (متن اللغه). رجوع به رَجُل شود، جَمعِ واژۀ راجل. (منتهی الارب). رجوع به راجل شود
لغت نامه دهخدا