- مردک
- مرد کوچک، مرد پست و حقیر
معنی مردک - جستجوی لغت در جدول جو
- مردک
- مرد حقیر و کوچک، مرد پست و فرومایه مرد کوچک رجیل. توضیح در مورد توهین هم بکار رود: بیچاره و سفله مردکی است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مردک. توضیح در مورد توهین بکار رود: مگر فضولی ک بتو چه ک مردکه جلنبری، حرف دهنت را بفهم
جهیزیه
فوت شدن
خلق، ملت
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
دودل
دستک
افسانه، چیستان لغز چیستان
مصغر زرد، آب زعفران زرتک، آب گل کاویشه زرتک، جامه مله خود رنگ، گرز حویج. یا تخم زردک تخم هویج. یا تخم بیابانی حویج صحرایی. یا زردک ریگی شقاقل. یا زردک وحشی حویج صحرایی
اندک. یا خردک خردک. اندک اندک کم کم
چیستان لغز چیستان
هویج، زرد رنگ، زردفام
سند یا نوشته ای که دلیل چیزی است مثلاً مدرک تحصیلی
آنچه وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم
ادراک شدنی، قابل درک
آنچه وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم
ادراک شدنی، قابل درک
مصغر گرد، گرد، حجلۀ عروس، برای مثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
پست، کم، اندک، کاسد، کساد کالا
کسی که چیزی را درک می کند، دریابنده
ماردها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمع واژۀ مارد
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
آنچه عروس به خانۀ داماد می برد، جهاز عروس
مصغر مرغ، مرغ کوچک
در خیاطی تکۀ کوچک سه گوش از پارچه
در خیاطی تکۀ کوچک سه گوش از پارچه
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
خرد، ریز، کوچک، هر چیز تقسیم شده به قسمت های کوچک تر و اندک تر مثلاً پول خرد، خردسال، ریزۀ هر چیز، خرده، ریزریز، بی اهمیت، زیردست
بخشی از کتاب
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
مردبودن رجولیت، آراسته بصفات نیک انسانی بودن جوانمردی: دانم که در مردی و جوانمردی روا نباشد این بی حرمتی کردن، شجاعت دلیری: چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی کجا برزم نهد روی پشت لشکر باد، (معزی)، قوه باه
متکبر، گردنکش درگذشته، فوت کرده، متوفی، میت
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
سیاهی چشم که در میان دائره چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوک بکشل آدمی در آن مینماید تصغیر مردم، سوراخ وسط عنبیه چشم که قطر آن در انسان بین 3 تا 6 میلیمتر است. مردمک ممکنست گشاد یا تنگ گردد ومقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم میگردد. تنگ شدن مردمک مربوط به زوج سوم اعصاب دماغی (عصب محرکه مشترک چشم) است وگشاد شدنش مربوط به رشته های سمپاتیک است که از قسمت گردنی پشتی نخاع میایند. حرکات تنگ و گشاد شدن مردمک عمل انعکاسی است که عوامل زیاد در آن دخالت دارند مانند تحریک شبکیه از نور وتنگ شدنش در روشنایی و گشاد شدنش در تاریکی (عمل تطابق)، تحریک شدید اعصاب حسی (درد) مردمک را تنگ میکند و حالت خفگی و جمع شدن دی اکسید کربن در خون و آتروپین سوراخ مردمک را گشاد مینماید ازرین و تریاک مردمک را تنگ میکنند مردمک چشم حدقه انسان العین مردم چشم ثقبه عنبیه