جدول جو
جدول جو

معنی مردک - جستجوی لغت در جدول جو

مردک
مرد کوچک، مرد پست و حقیر
تصویری از مردک
تصویر مردک
فرهنگ فارسی عمید
مردک
مرد حقیر و کوچک، مرد پست و فرومایه مرد کوچک رجیل. توضیح در مورد توهین هم بکار رود: بیچاره و سفله مردکی است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مردک. توضیح در مورد توهین بکار رود: مگر فضولی ک بتو چه ک مردکه جلنبری، حرف دهنت را بفهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردکه
تصویر مردکه
((مَ دِ کِ))
مرتیکه، مردک، برای توهین و تحقیر به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزدک
تصویر مزدک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مردی خردمند و آورنده آیین مزدکی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردو
تصویر مردو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام باغبان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهیزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردن
تصویر مردن
فوت شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردم
تصویر مردم
خلق، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردک
تصویر اردک
(دخترانه)
دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردد
تصویر مردد
دودل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
دستک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بردک
تصویر بردک
افسانه، چیستان لغز چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
مصغر زرد، آب زعفران زرتک، آب گل کاویشه زرتک، جامه مله خود رنگ، گرز حویج. یا تخم زردک تخم هویج. یا تخم بیابانی حویج صحرایی. یا زردک ریگی شقاقل. یا زردک وحشی حویج صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردک
تصویر خردک
اندک. یا خردک خردک. اندک اندک کم کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردک
تصویر پردک
چیستان لغز چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردک
تصویر زردک
هویج، زرد رنگ، زردفام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
سند یا نوشته ای که دلیل چیزی است مثلاً مدرک تحصیلی
آنچه وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم
ادراک شدنی، قابل درک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردک
تصویر گردک
مصغر گرد، گرد، حجلۀ عروس، برای مثال ز گردک های دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲ - ۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندک
تصویر مندک
پست، کم، اندک، کاسد، کساد کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
کسی که چیزی را درک می کند، دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده
تصویر مرده
ماردها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمع واژۀ مارد
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردک
تصویر وردک
آنچه عروس به خانۀ داماد می برد، جهاز عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغک
تصویر مرغک
مصغر مرغ، مرغ کوچک
در خیاطی تکۀ کوچک سه گوش از پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردن
تصویر مردن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده
تصویر مرده
مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردک
تصویر خردک
خرد، ریز، کوچک، هر چیز تقسیم شده به قسمت های کوچک تر و اندک تر مثلاً پول خرد، خردسال، ریزۀ هر چیز، خرده، ریزریز، بی اهمیت، زیردست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردک
تصویر کردک
بخشی از کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
گرد (مدور) کوچک، خرگاه مدور کوچک که خاص شاه و امیر باشد: دو گردک داشتی خسرو مهیا برآموده بگوهر چون ثریا. (نظامی)، حجله عروس: آمد از حمام در گردک فسوس پیش او بنشست دختر چون عروس. (مثنوی) یا شب گردک. شب زفاف، نانی که درون آنرا پر از حلوای قند و مغز بادام و پسته و غیره کنند و پزند کلنبه کلیچه
فرهنگ لغت هوشیار
مردبودن رجولیت، آراسته بصفات نیک انسانی بودن جوانمردی: دانم که در مردی و جوانمردی روا نباشد این بی حرمتی کردن، شجاعت دلیری: چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی کجا برزم نهد روی پشت لشکر باد، (معزی)، قوه باه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده
تصویر مرده
متکبر، گردنکش درگذشته، فوت کرده، متوفی، میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردن
تصویر مردن
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی چشم که در میان دائره چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوک بکشل آدمی در آن مینماید تصغیر مردم، سوراخ وسط عنبیه چشم که قطر آن در انسان بین 3 تا 6 میلیمتر است. مردمک ممکنست گشاد یا تنگ گردد ومقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم میگردد. تنگ شدن مردمک مربوط به زوج سوم اعصاب دماغی (عصب محرکه مشترک چشم) است وگشاد شدنش مربوط به رشته های سمپاتیک است که از قسمت گردنی پشتی نخاع میایند. حرکات تنگ و گشاد شدن مردمک عمل انعکاسی است که عوامل زیاد در آن دخالت دارند مانند تحریک شبکیه از نور وتنگ شدنش در روشنایی و گشاد شدنش در تاریکی (عمل تطابق)، تحریک شدید اعصاب حسی (درد) مردمک را تنگ میکند و حالت خفگی و جمع شدن دی اکسید کربن در خون و آتروپین سوراخ مردمک را گشاد مینماید ازرین و تریاک مردمک را تنگ میکنند مردمک چشم حدقه انسان العین مردم چشم ثقبه عنبیه
فرهنگ لغت هوشیار