- مرخا
- خاله
معنی مرخا - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گیاه و سبزه، چراگاه
جایی که از آن افکنند، مکان افکندن، آماجگاه، جایی که تیر بر آن انداخته می شود، کنایه از مقصد
مریض ها، بیمارها، ناخوش ها، جمع واژۀ مریض
میوه ای که در شیرۀ شکر پخته شده باشد، پرورش یافته، پرورده
گزنده: جانور، پر گیاه: زمین
سست کن سستار، نرمار، سست، نرم سست کننده، دارویی را گویند که بقوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آنرا وسیز بگرداند تا آنکه بسهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آنها دفع شود مانند ضماد شوید (شبت) و بذرکتان
دم بریده، کاهیده در دستور پارسی، آژیانه (سنگفرش)
اذن داده شده بعد از ممنوعیت، آسان و سهل کرده، میسر و سهل شده، مجاز
هر چیز که در شیره شکر آنرا تربیت کرده پرورش دهند، تربیت شده
فال نیک، دعای خیر
(کشتی رانی) تکان خوردن کشتی در موقع طوفان
((مُ رَ خّ))
فرهنگ فارسی معین
سست کننده، دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت) و بذر کتان
((مُ رَ بّ))
فرهنگ فارسی معین
تربیت شده، نوعی خوردنی شیرین که از انواع میوه ها یا پوست مرکبات با شکر تهیه می شود
در دستور زبان کلمه ای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند، ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد
تفال، فال نیک، برای مثال لب بخت پیروز را خنده ای / مرا نیز مروای فرخنده ای (عنصری - ۳۶۲)
مروای نیک: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر مروای نیک انداختی فال / همه نیک آمدی مروای آن سال (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
مروای نیک: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،
سست کردن، رها کردن
اجازه داده شده، کنایه از ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود
سست و نرم گردیدن
ستیزه کردن، نزاع، جدال، ستیزه
مرا کردن: مرا
مرا کردن: مرا
وسعت عیش، فراخی روزی، فراوانی رزق
ستبرک از گیاهان، بادام تلخ از گیاهان درخت بادام تلخ را گویند که یکی از گونه های بادام و مغز هسته هایش تلخ است. توضیح در قدیم جهت ایجاد آتش از این گیاه زند اسفل میساختند (زنداسفل چوبی بود که در پایین چوب دیگری بنام زند اعلی قرار میدادند و بوسیله اصطکاک و مالش شدید با چوب بالایی آتش ایجاد میکردند)، زند بالایی از چوب عفار تهیه میشده است: و هر چند در هر درختی آتش موجود است فاما همچون درخت مرخ وعفاره هیچ درختی نیست. یکی از گونه های گیاه استبرق
من را بمن و آن در موارد ذیل آید: بصورت مفعول: اگر بخت پیروز یاری دهد مرا بر جهان کامگاری دهد... (شا)، بصورت مسندالیه: اکنون مرا آن قدر نباشد، بمعنی برای من: که باشد مرا و ترا کارگر چو مردم حدامند از به بتر ک (شا) ستیزه کردن جدال کردن: خلاف کردن اندر سخن وجدل کردن، ستیزه جدال
درخت بادام تلخ که چوب آن زود آتش می گیرد، بید دشتی
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پرهازه، حطب، وقید، آتش برگ، هود، پده، پوک، افروزه، آفروزه، وقود، پیفه، شیاع، پد، فروزینه، آتش افروز
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پرهازه، حطب، وقید، آتش برگ، هود، پده، پوک، افروزه، آفروزه، وقود، پیفه، شیاع، پد، فروزینه، آتش افروز