نعت مفعولی است از مصدر رس ّ در تمام معانی. رجوع به رس شود، در عبارت زیر از ذخیرۀ خوارزمشاهی مرسوس را مرحوم دهخدا با علامت سؤال و تردید به معنی دیوانه نوشته است. و نیز شاید بتوان آن را به معنی شخص تب دار دانست به اعتبار یکی از معانی رس ّ که آغاز ظهور تب است: طعام را بگوارد و مصروع ومعتوه و مرسوس را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نعت مفعولی است از مصدر رَس ّ در تمام معانی. رجوع به رس شود، در عبارت زیر از ذخیرۀ خوارزمشاهی مرسوس را مرحوم دهخدا با علامت سؤال و تردید به معنی دیوانه نوشته است. و نیز شاید بتوان آن را به معنی شخص تب دار دانست به اعتبار یکی از معانی رَس ّ که آغاز ظهور تب است: طعام را بگوارد و مصروع ومعتوه و مرسوس را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رعیت. (از منتهی الارب) (متن اللغه). عامۀ مردم. (از منتهی الارب). که زیر سلطۀ رئیس باشد. (از اقرب الموارد). تابع. خادم. کنایه از رعیت. (غیاث اللغات). زیردست. فرودست. (یادداشت مؤلف). مقابل رئیس. کارمند. عضو اداره یا مؤسسه یا شرکتی که زیردست رئیس کار می کند، آنکه شهوت او در سر او باشد و بس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بزرگ سر. (از منتهی الارب). عظیم الرأس. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، که از درد سرشکایت کند. (از متن اللغه). که به سرسام مبتلا باشد. (از متن اللغه). المصاب رأسه. (از اقرب الموارد)
رعیت. (از منتهی الارب) (متن اللغه). عامۀ مردم. (از منتهی الارب). که زیر سلطۀ رئیس باشد. (از اقرب الموارد). تابع. خادم. کنایه از رعیت. (غیاث اللغات). زیردست. فرودست. (یادداشت مؤلف). مقابل رئیس. کارمند. عضو اداره یا مؤسسه یا شرکتی که زیردست رئیس کار می کند، آنکه شهوت او در سر او باشد و بس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بزرگ سر. (از منتهی الارب). عظیم الرأس. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، که از درد سرشکایت کند. (از متن اللغه). که به سرسام مبتلا باشد. (از متن اللغه). المصاب رأسه. (از اقرب الموارد)
سنگسار کرده شده. (غیاث اللغات). رجیم. که بر او سنگباران کنند. که سنگسارش کرده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از رجم و رجوم. رجوع به رجم شود، رانده شده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). مهجور. ملعون. مطرود. رجیم. (متن اللغه). مورد شتم و قذف و لعن و هجو واقع گشته. (از اقرب الموارد). مردود. رانده. (یادداشت مؤلف) : ای بسا تخت و تاج مرجومان لخت لخت از دعای مظلومان. سنائی. آتش و دودآید از خرطوم او الحذر ز آن کودک مرجوم او. مولوی. همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط کردشان مرجوم چون خود آن سخوط. مولوی. رجوع به رجم شود، کشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای. (از متن اللغه). رجوع به رجوم و رجم شود
سنگسار کرده شده. (غیاث اللغات). رجیم. که بر او سنگباران کنند. که سنگسارش کرده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از رجم و رجوم. رجوع به رجم شود، رانده شده. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). مهجور. ملعون. مطرود. رجیم. (متن اللغه). مورد شتم و قذف و لعن و هجو واقع گشته. (از اقرب الموارد). مردود. رانده. (یادداشت مؤلف) : ای بسا تخت و تاج مرجومان لخت لخت از دعای مظلومان. سنائی. آتش و دودآید از خرطوم او الحذر ز آن کودک مرجوم او. مولوی. همچنان کاصحاب فیل و قوم لوط کردشان مرجوم چون خود آن سخوط. مولوی. رجوع به رجم شود، کشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر اثر سنگسار کردن کشته شده باشد یابطور کلی هر مقتول و کشته ای. (از متن اللغه). رجوع به رجوم و رجم شود
گندنای شامی. (برهان قاطع) (از جهانگیری) (آنندراج). گونه ای تره که آن را کراث ابو شوشه و گندنای شامی و کراث شامی و قفلوت نیز گویند، به زبان مردم مراکش، ملخ. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
گندنای شامی. (برهان قاطع) (از جهانگیری) (آنندراج). گونه ای تره که آن را کراث ابو شوشه و گندنای شامی و کراث شامی و قفلوت نیز گویند، به زبان مردم مراکش، ملخ. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
که پایش در دام گرفتار شده باشد. (از متن اللغه). آهوی به پای بدام افتاده. مقابل میدی ّ یعنی آهوی دست به دام درافتاده. (یادداشت مؤلف) ، قچقار که پوست آن را از پا به جانب سر کشیده باشند و گر از سر به جانب پا باشد مزقوق است. (فرهنگ خطی). پوست کنده شده از پا و دست. (از ناظم الاطباء) ، که از درد پا شکوه کند. رجل، فهو مرجول، شکا رجله. (متن اللغه)
که پایش در دام گرفتار شده باشد. (از متن اللغه). آهوی به پای بدام افتاده. مقابل میدی ّ یعنی آهوی دست به دام درافتاده. (یادداشت مؤلف) ، قچقار که پوست آن را از پا به جانب سر کشیده باشند و گر از سر به جانب پا باشد مزقوق است. (فرهنگ خطی). پوست کنده شده از پا و دست. (از ناظم الاطباء) ، که از درد پا شکوه کند. رَجل، فهو مرجول، شکا رِجْلَه. (متن اللغه)