جدول جو
جدول جو

معنی مرج - جستجوی لغت در جدول جو

مرج
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
تصویری از مرج
تصویر مرج
فرهنگ فارسی عمید
مرج
(مُ رِج ج)
مادیان نزدیک به زادن رسیده. (ناظم الاطباء). مرجیه. (متن اللغه). نعت است از ارجاج. رجوع به ارجاج شود
لغت نامه دهخدا
مرج
(مُ جِنْ)
مرجی. نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود
لغت نامه دهخدا
مرج
(مَ)
دهی است از دهستان میمنه بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 49 هزارگزی شمال شرقی راه نجف آباد به فیض آباد و شهر بابک، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 343 تن سکنه است. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل مردمش زراعت. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مرج
(مَ)
مرز. (اوبهی) (جهانگیری). زمین. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). رجوع به معنی بعدی شود، مرز. زمین کشت زار. (رشیدی) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه. مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری). معرب مرغ است. مرغ. چمن. (یادداشت مؤلف). جائی که دواب در آن چرا کنند. (از اقرب الموارد) :
از برای این قدر ای خام ریش
آتش افکندی در این مرج حشیش.
مولوی.
تا به هم در مرجها بازی کنیم
ما در این دعوت امین و محسنیم.
مولوی.
گاو آبی گوهر از آب آورد
بنهد اندرمرج و گردش می چرد.
مولوی.
مرجی هست در آنجا مارهای فراوان در کنارهای مرج و رهگذرها. (ترجمه محاسن اصفهان ص 39) ، پاشنه یا بند دست مردم، وظیف ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرج
پارسی تازی گشته مرغ چراگاه پنیرک از گیاهان پنیرک
تصویری از مرج
تصویر مرج
فرهنگ لغت هوشیار
مرج
درهم و برهم کردن، ایجاد فساد کردن
تصویری از مرج
تصویر مرج
فرهنگ فارسی معین
مرج
چراگاه، به چراگاه فرستادن چرنده، چریدن چرنده
تصویری از مرج
تصویر مرج
فرهنگ فارسی معین
مرج
((مَ))
مرز، زمینی که کناره های آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند
تصویری از مرج
تصویر مرج
فرهنگ فارسی معین
مرج
مرز، چراگاه، مرغزار، علفزار، مرتع، چریدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرج
واحد اندازه گیی باروت مانند: رزه مرج rezemarj درشته مرج dereshte
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجو
تصویر مرجو
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجل
تصویر مرجل
دیگ، ظرف فلزی یا سنگی که در آن چیزی بجوشانند یا غذا طبخ کنند، قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجو
تصویر مرجو
مایۀ امید داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
مهیب، معظم، بزرگ، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجح
تصویر مرجح
برتری داده شده، افزونی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند
مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد
محل بازگشت، بازگشتن
مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
با شکوه بزرگ، با هیبت، با مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
برتری داده برتر برتری دهنده ترجیح داده شده برتری داده جمع مرجحین. ترجیح دهنده برتری دهنده جمع مرجحین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده، (سبک) یکی از اقسام نثر و آن چنانست که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع مثال: خیال ناظم بی تعلق قامت دلربایی ناموزون است و قیاص ناثربی تمسک کاکل مومیایی نامربوط. مقابل نثر مسجع و نثر مرسل (عادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
جای بازگشت، بازگشت گاه
فرهنگ لغت هوشیار
خاژغان (دیگ و پاتیل وامثال آن را گویند و در عربی مرجل خوانند) دیگ دیگ: پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سرآتش مرجل. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
((مُ رَ جَّ))
بزرگ و با هیبت، قربانی شده در ماه رجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجح
تصویر مرجح
((مُ رَ جَّ))
برتری داده شده، ترجیح داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجز
تصویر مرجز
((مُ رَ جَّ))
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده، سبک یکی از اقسام نثر و آن چنان است که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع، مقابل نثر مسجع و نثر مرسل (عادی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
((مَ جَ))
محل بازگشت، محل رجوع، جمع مراجع، شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت، نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد، تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجل
تصویر مرجل
((مِ جَ))
دیگ، جمع مراجل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجو
تصویر مرجو
((مَ جُ وّ))
امید داشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجو
تصویر مرجو
((مَ))
عدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
بازیابه، بن مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
Reference
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
referência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
Referenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
odniesienie
دیکشنری فارسی به لهستانی