دهی است از دهستان میمنه بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 49 هزارگزی شمال شرقی راه نجف آباد به فیض آباد و شهر بابک، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 343 تن سکنه است. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل مردمش زراعت. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان میمنه بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 49 هزارگزی شمال شرقی راه نجف آباد به فیض آباد و شهر بابک، در منطقه کوهستانی معتدل واقع و دارای 343 تن سکنه است. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل مردمش زراعت. صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
مرز. (اوبهی) (جهانگیری). زمین. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). رجوع به معنی بعدی شود، مرز. زمین کشت زار. (رشیدی) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه. مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری). معرب مرغ است. مرغ. چمن. (یادداشت مؤلف). جائی که دواب در آن چرا کنند. (از اقرب الموارد) : از برای این قدر ای خام ریش آتش افکندی در این مرج حشیش. مولوی. تا به هم در مرجها بازی کنیم ما در این دعوت امین و محسنیم. مولوی. گاو آبی گوهر از آب آورد بنهد اندرمرج و گردش می چرد. مولوی. مرجی هست در آنجا مارهای فراوان در کنارهای مرج و رهگذرها. (ترجمه محاسن اصفهان ص 39) ، پاشنه یا بند دست مردم، وظیف ستور. (ناظم الاطباء)
مرز. (اوبهی) (جهانگیری). زمین. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). رجوع به معنی بعدی شود، مرز. زمین کشت زار. (رشیدی) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه. مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری). معرب مَرغ است. مَرغ. چمن. (یادداشت مؤلف). جائی که دواب در آن چرا کنند. (از اقرب الموارد) : از برای این قدر ای خام ریش آتش افکندی در این مرج حشیش. مولوی. تا به هم در مرجها بازی کنیم ما در این دعوت امین و محسنیم. مولوی. گاو آبی گوهر از آب آورد بنهد اندرمرج و گردش می چرد. مولوی. مرجی هست در آنجا مارهای فراوان در کنارهای مرج و رهگذرها. (ترجمه محاسن اصفهان ص 39) ، پاشنه یا بند دست مردم، وظیف ستور. (ناظم الاطباء)
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجمک، بنوسرخ
عَدَس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچِه، اَنژِه، مِژو، نَسک، نَرَسک، نَرسنگ، مَرجُمَک، بُنوسُرخ
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد محل بازگشت، بازگشتن مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد محل بازگشت، بازگشتن مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده، (سبک) یکی از اقسام نثر و آن چنانست که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع مثال: خیال ناظم بی تعلق قامت دلربایی ناموزون است و قیاص ناثربی تمسک کاکل مومیایی نامربوط. مقابل نثر مسجع و نثر مرسل (عادی)
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده، (سبک) یکی از اقسام نثر و آن چنانست که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع مثال: خیال ناظم بی تعلق قامت دلربایی ناموزون است و قیاص ناثربی تمسک کاکل مومیایی نامربوط. مقابل نثر مسجع و نثر مرسل (عادی)
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
محل بازگشت، محل رجوع، جمع مراجع، شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت، نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد، تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند
محل بازگشت، محل رجوع، جمع مراجع، شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت، نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد، تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند