مرز. (اوبهی) (جهانگیری). زمین. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). رجوع به معنی بعدی شود، مرز. زمین کشت زار. (رشیدی) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه. مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری). معرب مرغ است. مرغ. چمن. (یادداشت مؤلف). جائی که دواب در آن چرا کنند. (از اقرب الموارد) : از برای این قدر ای خام ریش آتش افکندی در این مرج حشیش. مولوی. تا به هم در مرجها بازی کنیم ما در این دعوت امین و محسنیم. مولوی. گاو آبی گوهر از آب آورد بنهد اندرمرج و گردش می چرد. مولوی. مرجی هست در آنجا مارهای فراوان در کنارهای مرج و رهگذرها. (ترجمه محاسن اصفهان ص 39) ، پاشنه یا بند دست مردم، وظیف ستور. (ناظم الاطباء)