جدول جو
جدول جو

معنی مرته - جستجوی لغت در جدول جو

مرته
مرتبه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برته
تصویر برته
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی از خاندان لواده، در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
کسی که از دین برگشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
مقام، منزلت، پایه، بار، دفعه، در تصوف هر یک از مراحل سلوک، طبقۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزه
تصویر مرزه
گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده
تصویر مرده
مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
رهن گیرنده، گروگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرده
تصویر مرده
ماردها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمع واژۀ مارد
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
چیزی که به رهن گرفته شده، چیزی که در گرو باشد، گروگان، کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
منتهز. مرتهز فرصت، منتهز فرصت. (یادداشت مرحوم دهخدا). نعت فاعلی است از ارتهاز. رجوع به ارتهاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
رودبار پر شده. (ناظم الاطباء). ممتلی از آب. (از متن اللغه) ، اسب که سم پایش در دست آید. (مهذب الاسماء). سم ستوران که بریکدیگر زنند در رفتن. (آنندراج) ، گروه انبوهی کرده. (ناظم الاطباء). قوم ازدحام کننده. (از متن اللغه). نعت است از ارتهاس. رجوع به ارتهاس و ارتهاش در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
نعت فاعلی است از ارتهاش. رجوع به ارتهاش در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ)
رهن. (متن اللغه). رهین. گروی. (منتهی الارب). به گرو گرفته شده. مقید. در گرو. گروگان. در بند گرو کرده:
ای به همه خوبی و نیکی سزا
ای به هوای تو جهان مرتهن.
فرخی.
ذاکر فضل تو و مرتهن برّ تواند
چه طرازی به طراز و چه حجازی به حجاز.
منوچهری.
برد خواهی پیش او ناپروریده شعر خویش
کرد خواهی در ملامت عرض خود رامرتهن.
منوچهری.
بی هنر با مال و با شاهی نباشد نیک بخت
با هنر هرگز به محنت درنماند مرتهن.
ناصرخسرو.
اوباش آفرینش و حشو طبیعت اند
کالا به دست حرص و حسد مرتهن نیند.
خاقانی.
، کسی یا چیزی که وابسته به چیزی یا دربند امری باشد. (فرهنگ فارسی معین). مقید به امری. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود، مشغول. متعهد. مقید. مقابل رها و فارغ:
به آزاد مردی و آزادگی
تو کس دیده ای در خور خویشتن
از آزادگان هر که او بیشتر
به شکر تو دارد زبان مرتهن.
فرخی.
به فضل تو گویندگان متفق
به شکر تو آزادگان مرتهن.
فرخی.
ز آزادگی نمودن و کردارهای نیک
آزادگان به شکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
سرهنگان سلطان به سوابق او معترف بودند و به شکر او مرتهن. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
آن که به رهن می گیرد. (از متن اللغه). آخذالرهن. (از اقرب الموارد). گرو گیرنده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). رهن ستاننده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از ارتهان. رجوع به ارتهان شود، گرودهنده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
درجه، مقام، حد، مرحله، پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
از دین برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزه
تصویر مرزه
شالیزار
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرتشی بنگرید به مرتشی مرتشی: داده ای دل در پی او جان دیده برویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. (نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرآه
تصویر مرآه
مرآت در فارسی: دید گاه چشم انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرده
تصویر مرده
متکبر، گردنکش درگذشته، فوت کرده، متوفی، میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعه
تصویر مرعه
پیه، آبچلیک مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسه
تصویر مرسه
پارسی تازی گشته مرس رسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرته
تصویر قرته
نادرست نویسی غرده غرته غرچه پارسیاست دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
گروگان، پابند چیزی که بگرو گرفته شده گروگان، کسی یا چیزی وابسته بچیزی یا در بند امری باشد، گرو گیرنده رهن ستاننده جمع مرتهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
((مُ تَ هَ))
گروگان، به رهن گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمنزار
فرهنگ واژه فارسی سره
درگرو، رهین، مرهون، گروگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد