جدول جو
جدول جو

معنی مرتم - جستجوی لغت در جدول جو

مرتم
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتسم
تصویر مرتسم
چیزی که بر آن نقش و رسم کشیده شده، نقش بسته شده، ویژگی فرمان اطاعت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
کسی که از دین برگشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند، قلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرام
تصویر مرام
مراد، مطلوب، مقصود، آرمان، هدف، مسلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرهم
تصویر مرهم
هر دارویی که روی زخم بگذارند
مرهم کافوری: ترکیبی از کافور، روغن زیتون و یک مرهم ساده که برای تسکین درد روی عضوی که درد می کند می مالند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
خورنده. (ناظم الاطباء). ستوری که چوب ها را به دهن خود گرفته خورد. (آنندراج). رجوع به ارتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
بی قرار و تافته دل و جگرسوخته. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماض. رجوع به ارتماض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
به آب فروشونده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماس. رجوع به ارتماس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
جنبنده و اضطراب کننده. (آنندراج). با هم جنبنده و به طور اجتماع جنبنده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتماز. رجوع به ارتماز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نگهبان. طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلیعه. (متن اللغه) ، انداخته شده. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرثم
تصویر مرثم
بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کام کامه (مراد)، ارمان مراد خواهش مقصود: مهام آنجا از بر وفق مرام انجام دهد. یا مرام سیاسی. مسلک سیاسی
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرتشی بنگرید به مرتشی مرتشی: داده ای دل در پی او جان دیده برویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. (نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته نگارین، زر بافت زر دوخت، رستاد جامگی زموده پذیر (زموده نقش) منقش نگارین شده، زر دوزی شده، مرسوم: شکل شاگرد غلامانه مکن گر چه این قاعده مرتسم است. (خاقانی) نقش گیرنده نقش پذیر منقوش جمع مرتسمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
از دین برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکم
تصویر مرکم
انباره (انباره باطری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحم
تصویر مرحم
رحیم، مرحوم، بسیار مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کلک خامه رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود... آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع مراقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
دم بریده، کاهیده در دستور پارسی، آژیانه (سنگفرش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردم
تصویر مردم
آدمی، انس، انسان، آدمیزاده، بشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختم
تصویر مختم
مهر کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتم
تصویر ماتم
اندوه، غم، مصیبت، عزا، سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتم
تصویر ترتم
نخ به انگشت بستن برای یاد آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرتم
تصویر ثرتم
ته کاسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمنزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرمت
تصویر مرمت
بازسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردم
تصویر مردم
خلق، ملت
فرهنگ واژه فارسی سره