- مرتفع
- افراشته، بلند
معنی مرتفع - جستجوی لغت در جدول جو
- مرتفع
- بلند، دراز، قدکشیده، برافراشته، مرتفع، مقابل پست
- مرتفع
- برداشته شده، بلند کرده شده، برافراشته
- مرتفع ((مُ تَ فِ))
- بلند و رفیع، بلند شونده
- مرتفع
- رفع شده، برداشته شده، برافراشته شده، بلند کرده، کنایه از ارزشمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مرتفعه در فارسی مونث مرتفع بلندی مونث مرتفع: قلل مرتفعه جمع مرتفعات
واپسگرا
بازایستنده از کاری
مقابل متجدّد، کهنه پسند، بازگشت کننده
کسی که از کاری یا چیزی نفع و فایده ببرد، سودبرنده
برافروخته شده و بلند کرده شده
دادستان، داد گوی (وکیل دادگستری) داد گزار
پشتی بالش، سود بخش
در گل افتاده پای در گل، باز ایستنده از کاری باز ایستنده از کاری
بازگردنده، بازگشت کننده
بهره دار، سودمند، بهره یاب، سود یابنده، سود برده شده: (... و الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست) (مرزبان نامه. . 1317 ص 230) سود یابنده نفع برنده
چراگاه، چمنزار
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
جمع مرتفعه، بلندی ها کوه ها تپه ها جمع مرتفعه (مرتفع) : بلند شونده ها، کوهها و تپه ها
بنگرید به مرتفع شدن
مرتفع شدن: و صورت احوال و اوضاع بعد از تحقیق ثبت کرده باز گردندو بعرض رسانند تا رسوم جور و بیداد بکلی مرتفع گردد
بنگرید به مرتفع ساختن مرتفع ساختن
برافراشته شدن، بلند ساخته شدن، از میان رفتن برافراشته شدن: (بهرام گور) بر سریر مملکت استقرار یافت و رایت دولت او مرتفع شد، بلند بنا شدن، برطرف شدن رفع شدن: اکنون نگرانی او مرتفع شده
بر افراشتن، بلند ساختن، برانداختن از میان بردن برافراشتن بلند کردن، بلند بناکردن، برطرف کردن از بین بردن: گر مزاج فاسدش گردد موثر در عدد مرتفع سازد فسادش صحت نصف از چهار. (وحشی بافقی)