مرتشی. آن که رشوت بگیرد. مخفف مرتشی. (آنندراج). رشوه گیرنده. رجوع به مرتشی شود: داده ام ای دل در پی اوجان دیده به رویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. نصیرای بدخشانی (آنندراج)
مرتشی. آن که رشوت بگیرد. مخفف مرتشی. (آنندراج). رشوه گیرنده. رجوع به مرتشی شود: داده ام ای دل در پی اوجان دیده به رویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. نصیرای بدخشانی (آنندراج)
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
مُردارسَنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سَنگِ مُردار، لیتارْژ جُوهَر سُرب، مُرداهَنگ، اُکسید دُو پُلُمب
رشوه گیر. رشوه خوار. رشوه خواه. پاره ستان. پاره گیر. رشوت ستاننده. رشوت ستان. نعت فاعلی است از ارتشاء. رجوع به ارتشاء شود: خوش کننده است او خوش و عین خوشی بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی. مولوی
رشوه گیر. رشوه خوار. رشوه خواه. پاره ستان. پاره گیر. رشوت ستاننده. رشوت ستان. نعت فاعلی است از ارتشاء. رجوع به ارتشاء شود: خوش کننده است او خوش و عین خوشی بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی. مولوی
از ساخته های فارسی گویان بر گرفته از واژه ریش پارسی ریش تراشیده ریش تراشیده: امردان گرچه گل گلشن حسن اند ولی خارخار دل از ان شوخ مترش باشد، (فیضی) تاز... پسر امرد و مترش ضخیم را گویند. (برهان قاطع) توضیج مترش بفتح راء معمله مشدد بصیغه اسم مفعول از باب تفعیل مرد ریش تراشیده شده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند
از ساخته های فارسی گویان بر گرفته از واژه ریش پارسی ریش تراشیده ریش تراشیده: امردان گرچه گل گلشن حسن اند ولی خارخار دل از ان شوخ مترش باشد، (فیضی) تاز... پسر امرد و مترش ضخیم را گویند. (برهان قاطع) توضیج مترش بفتح راء معمله مشدد بصیغه اسم مفعول از باب تفعیل مرد ریش تراشیده شده و این تصرف فارسی زبانان متعرب است که از تراشیدن که کلمه فارسی است بطور عربی اشتقاق کرده اند