جدول جو
جدول جو

معنی مربوق - جستجوی لغت در جدول جو

مربوق
(مَ)
آن که سر وی را در ربقه قرار داده باشند. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است ازربق. رجوع به ربق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرموق
تصویر مرموق
منظور، موردنظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربوع
تصویر مربوع
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن فاعلاتن به فعل تغییر یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزوق
تصویر مرزوق
ویژگی کسی که به او رزق وروزی داده شده، روزی داده شده، بهره مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
بسته شده، وابسته، بربسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربوب
تصویر مربوب
پرورده، مقابل رب، بنده، مملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبوق
تصویر مسبوق
مقابل سابق، آنکه یا آنچه برآن سبقت گرفته اند، پیشی گرفته شده، آگاه، مطلع، دارای سابقه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ)
تأنیث مربوق است. رجوع به مربوق و ربق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
محکم کرده و بسته شده، پروریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربوب
تصویر مربوب
پرورده، بنده پرورده شده، بنده عبد مملوک جمع مربوبین
فرهنگ لغت هوشیار
نرم نگریسته، درنگر در چشم به نگاه سبک نگریسته نگریسته، مورد نظر منظور: ... و تشریف گرانمایه مخصوص کرد وبمحلی مرموق و مکانی مغبوط بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبوق
تصویر مسبوق
با سابقه
فرهنگ لغت هوشیار
تبدار، میانه بالا: مرد، چارشانه مرد گرفتار تب ربع، مرد میانه، ربع آنست که فاعلاتن راصلم کنندتا فاعل بماند آنگه مخبون گردانند فعل بماند و فعل چون از فاعلاتن خیزد آنرا مربوع خوانند و ربز چهار یک مال ستدن باشد، . . و چون فاعل چهار حرف بیش نیست و یک حرف از آن به خبن کم می کنند آنرا به چهار یک مال ستدن تعریف کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزوق
تصویر مرزوق
روزی داده شده، مطعم، متمتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربوق
تصویر خربوق
کندس: کندشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزوق
تصویر مرزوق
((مَ))
روزی داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرموق
تصویر مرموق
((مَ))
موردنظر قرار داده شده، نگریسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
((مَ))
بسته شده، وابسته، دارای پیوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوب
تصویر مربوب
((مَ))
پرورده شده، بنده، عبد، مملوک، جمع مربوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسبوق
تصویر مسبوق
((مَ))
سبقت گرفته، گذشته، آگاه، مطلع، به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
پیوسته، پیونددار، وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
Corresponding, Pertinent, Relevant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
correspondant, pertinent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
correspondente, pertinente, relevante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
entsprechend, zutreffend, relevant
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
odpowiadający, istotny, odpowiedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
соответствующий , уместный , актуальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
відповідний , відповідний , відповідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
overeenkomstig, relevant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
correspondiente, pertinente, relevante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
corrispondente, pertinente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
संबंधित , प्रासंगिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
yang bersangkutan, relevan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
karşılık gelen, ilgili
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مربوط
تصویر مربوط
해당하는 , 관련된 , 관련된
دیکشنری فارسی به کره ای