جدول جو
جدول جو

معنی مراقعه - جستجوی لغت در جدول جو

مراقعه
(شُ)
پیوسته خوردن می. (منتهی الارب). ملازم خمر بودن. دائم می خوردن. (ازمتن اللغه). مقلوب معاقره است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به معاقره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ لَ)
بار با کسی برگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). بار باکسی بر ستور نهادن. (فرهنگ خطی). دو کس دست یکدیگر گرفته تنگبار بر شتر نهادن چون مربعه نباشد. (از منتهی الارب). دونفری با دست یابا چوب مربعه بار را بلند کردن و بر پشت چارپا نهادن. (از متن اللغه). مربعه به زیر بار کردن برای بر چارپا نهادن آن. (از اقرب الموارد) ، بهارمزد کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گیاه ناک شدن. فراخ علف گردیدن وادی. (از منتهی الارب). سرسبز و فراوان گیاه گردیدن زمین. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). فهو مرع و مریع. (متن اللغه). مرعه. (ناظم الاطباء). مرع. (اقرب الموارد) ، متنعم گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
موی و پشم برکنده از پوست. (منتهی الارب). پشم و موی منتتف و برکنده، یا خاص بدانچه که از پوست به هنگام دباغت برکنند. (از متن اللغه) ، گیاه برکندۀ اندک جهت ستور. (منتهی الارب). گیاه مختصری که برای گوسفند از زمین برکنند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و گفته اند: المراقه من النبات ما یشبع المال، گیاه به مقداری که ستور را سیر کند. (از اقرب الموارد) ، آنچه که از موی پس از شانه زدن فروریزد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَ عَ)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
با هم به جنگ و محاربه درافتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). جنگ کردن کسی با کسی و در محاربۀ او افتادن. (ناظم الاطباء). وقاع. مقاتله. (تاج المصادر بیهقی). با کسی در جنگ بایستادن. (المصادر زوزنی) ، آرمیدن با زن و مخالطت نمودن با زن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آرمیدن با زن و مخالطت و آمیزش نمودن باآن. (ناظم الاطباء). مجامعه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ عَ / قِ عِ)
مواقعه. مواقعت. نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). حرب: ابوالفضل هروی منجم با مؤیدالدوله مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجۀ هبوط رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 70). خبر مواقعۀ ایشان به سلطان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). بهاءالدوله لشکری به مواقعۀ او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 314).
- مواقعه کردن، جنگ کردن. جنگیدن. به حرب پرداختن. نبرد کردن. رزمیدن. (از یادداشت مؤلف).
، آرمیدن با زن. آمیزش. مقاربت. مجامعت. مواقعت. مباضعت. مباشرت. مضاجعت. جماع. وقاع. مباضعه. بضاع. نزدیکی. آرامش. آرامش با... صحبت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه و مجامعت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با هم سخن گفتن و چیرگی کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فرزند را فا دایه دادن. (زوزنی). فرزند را فرا دایه دادن. (تاج المصادر بیهقی). بچه را به دایه دادن. (منتهی الارب). به دایه سپردن شیرخواره را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شیر دادن کودک با کودک دیگر. (منتهی الارب). رضاع. (اقرب الموارد). شیر دادن بچه را با رضیعه، یعنی کودک شیرخوارۀ دیگری. (از متن اللغه) ، شیر دادن زن باردار کودک را. (اقرب الموارد). شیر دادن مادر آبستن کودک شیرخوارۀ خود را و آن بچه را که در شکم دارد مراضع گویند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم. (آنندراج). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). قصه به حاکم بردن. قصه به قاضی برداشتن. رجوع به مرافعه شود، باقی گذاشتن کسی را و مهربانی نمودن. (از منتهی الارب). ابقا کردن بر کسی: رافع بهم، ابقی ̍ علیهم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، متارکه کردن: رافعه، تارکه. (از متن اللغه) ، معامله کردن با کسی و در مشقت و جهد انداختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : رافعه و خافضه، داوره کل مداوره. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
عمل مآل اندیشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نگاهبانی کردن. (منتهی الارب). حراست کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن چیزی را. (از غیاث اللغات). یکدیگر را نگاهبانی کردن. (صراح) (منتهی الارب) ، کسی را چشم داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ترقب. انتظار کسی را داشتن. توقع داشتن. (از متن اللغه). امید داشتن. (از غیاث اللغات). امید داشتن به کسی. (یادداشت مؤلف) ، از کسی ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوف داشتن، راقب اﷲ فی امره، خافه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حاشیۀ ذیل مراقب شود، (در اصطلاح عروض) مراقبت. رجوع به مراقبت شود، (در اصطلاح عرفا) مراقبه. مراقبت. رجوع به مراقبت شود، (در نجوم) مراقبه. مراقبت. رجوع به مراقبت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ عَ)
مراقبه. رجوع به مراقبه و مراقبت شود، ترسیدن و گردن فروانداختن. (غیاث اللغات). رجوع به مراقبه و مراقبت شود، به اصطلاح عرفا، حضور دل است با خدا و غیبت از ماسوا. (غیاث اللغات). رجوع به مراقبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ عَ / عِ)
مرابعه. رجوع به مرابعه و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(شَم م)
بازگردانیدن کسی را سخن. (از منتهی الارب). اعادۀ کلام. (از متن اللغه). با کسی سخن وا گردانیدن. (فرهنگ خطی) : راجعه الکلام، حاوره ایاه. (اقرب الموارد). و راجع الکلام مراجعه و رجاعاً، اعاده، و راجعه ایاه، عاوده. (متن اللغه) ، بازگردیدن ناقه از یک نوع سیرو رفتار به نوعی دیگر. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با کسی واگردیدن در چیزی. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زن را به خانه آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زن مطلقه را بعد از طلاق رجوع کردن و به خود بازگرداندن. رجاع. (از متن اللغه). آوردن زن را به خانه بعد از آنکه طلاق داده شده است. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ عَ / عِ)
بازآمدن. بازگشت. برگشتن، رجوع کردن. دوباره رجوع کردن. بازدید. مطالعه: مراجعه به کتاب.
- مراجعه دادن، رجوع دادن. حواله دادن.
- مراجعه کردن، بازگشتن. بازآمدن.
- ، رجوع کردن به کتاب یا نوشته ای. دوباره دیدن آن
لغت نامه دهخدا
مراجعه و مراجعت در فارسی: باز گشت، سرزدن، باز گردانیدن، زن را به خانه آوردن رجوع کردن، باز گشتن، رجوع، بازگشت. توضیح بمعنی 2 و 4 غالبا مراجعت بکاررود جمع مراجعات، آنست که شاعر در یک مصراع یا یک بیت مطلبی را بطریق پرسش و پاسخ بیاورد سوال و جواب
فرهنگ لغت هوشیار
مراقبه و مراقبت در فارسی هو داری زناوندی نیکاسداری نگهبانی پاسبانی، پاسداشت ورخجاو (کلیدری)، دلپاسی: در سوفیگری مواظبت کردن: ... و در مراقبت حق بلایمه خفق و گفت و گوی لشکر التفات ننماید، نگاهبانی کردن، الف - نگاهداشتن قلب است از بدیها. ب - عبارت از یقین بنده است باینکه خداوند در جمیع احوال عالم برقلب و ضمیر ومطلع بررازهای درونی اوست. البته همین که سالک یقین حاصل کرد باینکه خدا همیشه او را می بیند و بر زوایای درون او واقف و مطلع است مراقب خواطر ناپسندی خواهد بود که قلب را از ذکر خداوند باز میدارد. یا مراقبه (مراقبت) باطن. امتحان و جدان و باطن خود، طلوع کردن رقیب کوکبی افقی از مشرق بهنگامی که این کوکب در مغرب غروب کند، مواظبت، نگاهبانی، یکی از زحافات بیست و دوگانه اشعار عرب که در اشعار فارسی نیز مستعمل است. آنست که سقوط یکی از دو حرف باثبوت دیگر متلازمان باشند یعنی دو حرف نه باهم ساقط شوند و نه با هم ثابت باشند و این (اسم را) از مراقبت کواکب افقی گرفته اند. بدانک مراقبت قایم است میان یاء مفاعیلن و نون آن در نوع مسدس از بحر هزج اخرب و خاص درین نوع بعد از مفعول یا مفاعیل آید بسقوط نون یا مفاعلن آید بسقوط یا و در مسدس این بهیچ و جه بعد از مفعول مفاعیلن سالم نیاید جمع مراقبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
مراضعت و مراضعه در فارسی: شیر دادن شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
مرابعه در فارسی بهار مزد کردن، بار بردار ساختن: دو دستی زنبه ساختن با دست ها بهار مزد کردن مقابل مضایقه (تابستان مزد کردن)، دو کس دست هم را گرفته تنگبار بر شتر نهادن چون مربعه نباشد (مربعه چوبی است که دو مرد دو طرف آنرا بگیرند تا بار را برای نهادن بر - چارپایان با آن بلند کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
مواقعه و مواقعت فارسی: در افتادن به هم همستیزی، گای گادن جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
((مُ جَ عَ یا عِ))
رجوع کردن، بازگشتن، رفتن به جایی یا نزد کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقبه
تصویر مراقبه
((مُ قِ بِ یا قَ بَ))
مواظبت کردن، نگاهبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
((مُ فِ عَ یا عِ))
نزاع کردن، درگیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
((مُ ضَ عَ یا ض عِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقعه
تصویر مواقعه
((مُ قَ عَ یا قِ ع))
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب، ستیزه، جماع، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن
متضاد: مصالحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احاله، بازگشت، رجوع، رجوع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار، جنگ کردن، پیکار کردن، آمیزش، جماع، جماع کردن، مخالطت کردن، آمیزش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد