جدول جو
جدول جو

معنی مرافعت - جستجوی لغت در جدول جو

مرافعت
(مُ فَ / فِ عَ)
پیش بردن و سخن دعوی نزد حاکم بردن. (غیاث اللغات). مرافعه. شکایت نزد حاکم یا قاضی بردن. دادخواهی کردن. (فرهنگ فارسی معین) : مرافعت پیش قاضی بردیم. (گلستان سعدی از فرهنگ معین). رجوع به مرافعه شود، به داوری در نزد قاضی بردن کسی را و درخواست رفع شر کردن از محضر وی. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
مرافعت
مرافعه: مرافعت پیش قاضی بردیم
تصویری از مرافعت
تصویر مرافعت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرافقت
تصویر مرافقت
با هم دوست و رفیق شدن، همراه و همسفر بودن، همراهی و ملاطفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافدت
تصویر مرافدت
یکدیگر را یاری دادن، معاونت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
رجوع کردن، بازگشتن، توبه کردن، بازگشتن به سوی خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافعت
تصویر مسافعت
به یکدیگر ضربه و لطمه زدن، همدیگر را طرد کردن یا کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافعت
تصویر مدافعت
یکدیگر را راندن و دور کردن، از کسی حمایت و طرف داری کردن، دفاع کردن، سهل انگاری در انجام کاری، تعلّل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ / فِ)
عرض داشتها که به خدمت بزرگان نویسند. (غیاث اللغات). جمع واژۀ مرافعه. رجوع به مرافعت و مرافعه و مرافعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ عَ)
درنگی. تکاهل. مسامحت در ادای دین. (ناظم الاطباء). مماطله. دفعالوقت کردن. مخالفت کردن: مصرح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم به زودی آن را امضا نباشد و به تعلل و مدافعتی مشغول شده آیدناچار ما را باز باید گشت. (تاریخ بیهقی ص 74). ثقات... گفتند روی ندارد فرستادن و در این مدافعت می رفت. (تاریخ بیهقی). چون دانستند که از مدافعت فایده نخواهد بود. (جهانگشای جوینی) ، مقاومت. مزاحمت. بازداشتگی. ممانعت. (ناظم الاطباء). جلوگیری. دفع کردن. ممانعت کردن. بازداشتن. رجوع به مدافعه شود: پنج فیل با فوجی از مردان کار به مدافعت ایشان فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 426). می خواست تا به مدافعت لشکر اسلام بایستد و نگذارد که کسی از آب بگذرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 425) ، راندگی. ردکردگی. از خود دورکردگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ قَ)
مرافقه. همراهی و رفاقت کردن. (غیاث اللغات). رجوع به مرافقه شود، رفاقت. همراهی. همگامی. هم سفری: تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند. خواستم مرافقت کنم موافقت نکردند. (گلستان سعدی). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند و عهد مرافقت بستند. (گلستان سعدی). و مصادقت و مرافقت او را غنیمتی شگرف دانست. (انوار سهیلی، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم. (آنندراج). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). قصه به حاکم بردن. قصه به قاضی برداشتن. رجوع به مرافعه شود، باقی گذاشتن کسی را و مهربانی نمودن. (از منتهی الارب). ابقا کردن بر کسی: رافع بهم، ابقی ̍ علیهم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، متارکه کردن: رافعه، تارکه. (از متن اللغه) ، معامله کردن با کسی و در مشقت و جهد انداختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : رافعه و خافضه، داوره کل مداوره. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُجَ / جِ عَ)
مراجعه. مراجعه. بازگشتن. (از غیاث اللغات). بازآمدن: علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه). رجوع به مراجعه شود، رجوع. بازگشت. برگشت. توبه:
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.
سعدی.
- مراجعت دادن، برگرداندن. بازگرداندن. برگشت دادن.
- مراجعت کردن، رجوع کردن. بازگردیدن. بازآمدن. برگشتن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
موافقت. مدارات. اتفاق. (یادداشت مؤلف). سازواری. مرافاه. رجوع به مرافاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مراضعه. (فرهنگ فارسی معین). شیر دادن کودک را. رجوع به مراضعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مراعات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراعات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرافع
تصویر مرافع
دادستان، داد گوی (وکیل دادگستری) داد گزار
فرهنگ لغت هوشیار
کتک زدن، کتک کاری مضاربه: ... و جنگ و مدافعت و کینه کشی ومسافعت از میانه برداشته و همه فرمان پادشاه را مطوع و منقاد گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
با هم دعوی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافقت
تصویر مرافقت
همراهی، همگامی، رفاقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مدافعه: خداوند عالم را بمرافعت و مخالفت ایشان رکاب همایون بباید رنجانید و کار دشمن ضعیف داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
مراجعه، بازگشتن، باز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعت
تصویر مراضعت
شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافات
تصویر مرافات
موافقت، اتفاق، مدارات
فرهنگ لغت هوشیار
معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرافعات
تصویر مرافعات
جمع مرافعه، داد خواهی ها ستیزها کشمکش ها جمع مرافعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافعت
تصویر مسافعت
((مُ فَ عَ))
کتک کاری، همدیگر را زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرافعه
تصویر مرافعه
((مُ فِ عَ یا عِ))
نزاع کردن، درگیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراجعت
تصویر مراجعت
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مراجعه
تصویر مراجعه
بازگشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تفاهم، دوستی، رفاقت، نرمخویی، همراهی، یکرنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن
متضاد: مصالحه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت، باز گشتن
متضاد: عزیمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایمنی، مصونیّت
دیکشنری اردو به فارسی