جمع واژۀ مرحله. (منتهی الارب). منازل. رجوع به مرحله شود: بغراخان در بعضی از آن مراحل جان تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 90). در طی آن مراحل و منازل به مضیقی رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294)
جَمعِ واژۀ مَرْحَله. (منتهی الارب). منازل. رجوع به مرحله شود: بغراخان در بعضی از آن مراحل جان تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 90). در طی آن مراحل و منازل به مضیقی رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294)
(مرحله) سرای ها در افغانستان به جای این که بگویند ازین شهر تا آن شهر هفت منزل است می گویند هفت سرای است ستاد ها گامه ها اوامان جمع مرحله منزلها مرحله ها: باراده رفتن بشیراز طی مراحل مینمودند
(مرحله) سرای ها در افغانستان به جای این که بگویند ازین شهر تا آن شهر هفت منزل است می گویند هفت سرای است ستاد ها گامه ها اوامان جمع مرحله منزلها مرحله ها: باراده رفتن بشیراز طی مراحل مینمودند
کوچ کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود. - مرتحل شدن، راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن: بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبور و قلیقا. منوچهری
کوچ کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارتحال. رجوع به ارتحال شود. - مرتحل شدن، راه افتادن. حرکت کردن. کوچ کردن: بدان شب که معشوق من مرتحل شد دلی داشتم ناصبور و قلیقا. منوچهری
جمع واژۀ مکحل به معنی سرمه کش. (آنندراج). جمع واژۀ مکحل و مکحله. (ناظم الاطباء) ، مکاحل البارود، از آلات حصار و وسیلۀ دفاعی است که از آن نفت پرتاب کنند و آن انواع گوناگون دارد. با بعضی تیرهای بزرگی که سنگ را بشکافد انداخته می شود و با بعضی دیگر گلوله هایی از آهن بیفکنند که وزن آنها از ده رطل تا صد رطل مصری بالغ می گردد. (از صبح الاعشی جزء ثانی ص 144). و رجوع به همین مأخذ و مکحله شود
جَمعِ واژۀ مکحل به معنی سرمه کش. (آنندراج). جَمعِ واژۀ مِکحَل وَ مُکحُله. (ناظم الاطباء) ، مکاحل البارود، از آلات حصار و وسیلۀ دفاعی است که از آن نفت پرتاب کنند و آن انواع گوناگون دارد. با بعضی تیرهای بزرگی که سنگ را بشکافد انداخته می شود و با بعضی دیگر گلوله هایی از آهن بیفکنند که وزن آنها از ده رطل تا صد رطل مصری بالغ می گردد. (از صبح الاعشی جزء ثانی ص 144). و رجوع به همین مأخذ و مکحله شود
فرستنده. ارسال کننده. رسیل. (از متن اللغه). پیغام کننده. (ناظم الاطباء). نامه فرستنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مراسله به معنی برانگیختن و به رسالت فرستادن. رجوع به مراسله شود، پیروی کننده در کار. (ناظم الاطباء). رسیل. (اقرب الموارد) : راسله فی عمله، تابعه، فهو رسیل. (متن اللغه). رجوع به رسیل شود، زنی که در هر دو ساق وی موی بسیار و دراز بود. (از منتهی الارب). زنی که ساق هایش پرمو باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به مراسیل شود، زن شوی مرده. (مهذب الاسماء). زنی که او را شوی وی جدا کرده باشد یا زن کلان سال یا زن شوی مرده. (از منتهی الارب). زنی که به سبب مرگ یا طلاق از شوی خود جدا مانده باشد. (از متن اللغه) ، زنی که از شوی خود احساس طلاق کند و خود را برای شوی دیگری زینت کند و به وی پیام فرستد. و در آن زن هنوز جوانی باقی باشد، زنی که به خطبه کنندگان نامه و پیغام کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زنی که چند بار طلاق داده شده است و پروائی ندارد. (از متن اللغه) ، زنی که سنی بر او گذشته باشد وهنوز باقیمانده ای از جوانی در وی باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). والاسم: الرسال. (متن اللغه)
فرستنده. ارسال کننده. رسیل. (از متن اللغه). پیغام کننده. (ناظم الاطباء). نامه فرستنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مراسله به معنی برانگیختن و به رسالت فرستادن. رجوع به مراسله شود، پیروی کننده در کار. (ناظم الاطباء). رسیل. (اقرب الموارد) : راسله فی عمله، تابعه، فهو رسیل. (متن اللغه). رجوع به رسیل شود، زنی که در هر دو ساق وی موی بسیار و دراز بود. (از منتهی الارب). زنی که ساق هایش پرمو باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به مراسیل شود، زن شوی مرده. (مهذب الاسماء). زنی که او را شوی وی جدا کرده باشد یا زن کلان سال یا زن شوی مرده. (از منتهی الارب). زنی که به سبب مرگ یا طلاق از شوی خود جدا مانده باشد. (از متن اللغه) ، زنی که از شوی خود احساس طلاق کند و خود را برای شوی دیگری زینت کند و به وی پیام فرستد. و در آن زن هنوز جوانی باقی باشد، زنی که به خطبه کنندگان نامه و پیغام کند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زنی که چند بار طلاق داده شده است و پروائی ندارد. (از متن اللغه) ، زنی که سنی بر او گذشته باشد وهنوز باقیمانده ای از جوانی در وی باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). والاسم: الرسال. (متن اللغه)
جمع واژۀ مرجل. دیگها. رجوع به مرجل شود: ز یخ گشته شمرها همچو سیمین طبق ها بر سر سنگین مراجل. منوچهری. ، جمع واژۀ ممرجل، یعنی جامه ها که در آن صورت های مرجل باشد. (آنندراج). رجوع به مرجّل و ممرجل شود
جَمعِ واژۀ مِرْجَل. دیگها. رجوع به مِرجَل شود: ز یخ گشته شمرها همچو سیمین طبق ها بر سر سنگین مراجل. منوچهری. ، جَمعِ واژۀ ممرجل، یعنی جامه ها که در آن صورت های مرجل باشد. (آنندراج). رجوع به مُرَجَّل و مُمَرجَل شود
یاری دادن کسی رابه کوچ. (از منتهی الارب). معاونت کردن کسی را در رحلت و مسافرتش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). کسی را در بار برگرفتن یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی)
یاری دادن کسی رابه کوچ. (از منتهی الارب). معاونت کردن کسی را در رحلت و مسافرتش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). کسی را در بار برگرفتن یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی)
مهربانیها. جمع واژۀ مرحمت. (غیاث اللغات). رجوع به مرحمه و مرحمت شود: و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. (ظفرنامۀ یزدی، از فرهنگ فارسی معین). - ارباب مراحم و اشفاق، مردمان مهربان و مشفق. (ناظم الاطباء)
مهربانیها. جَمعِ واژۀ مرحمت. (غیاث اللغات). رجوع به مرحمه و مرحمت شود: و مراحم حضرت صاحبقرانی شامل حال همگان گشته. (ظفرنامۀ یزدی، از فرهنگ فارسی معین). - ارباب مراحم و اشفاق، مردمان مهربان و مشفق. (ناظم الاطباء)