جدول جو
جدول جو

معنی مرابح - جستجوی لغت در جدول جو

مرابح
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربح، به معنی منافع و سودها. (غیاث اللغات) (آنندراج). این کلمه مأخوذ از تازی است. (از ناظم الاطباء). مرابح و مربح در فرهنگهای عربی به دسترس ما دیده نشد
لغت نامه دهخدا
مرابح
(مُبِ)
سودگیرنده. ربح گیرنده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از مرابحه. رجوع به مرابحه شود
لغت نامه دهخدا
مرابح
بهره گیر بهره ستان سود خوار بهره کار سود گیرنده ربح گیرنده جمع مرابحین
فرهنگ لغت هوشیار
مرابح
((مُ بِ))
سود گیرنده، ربح گیرنده، جمع مرابحین
تصویری از مرابح
تصویر مرابح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرابط
تصویر مرابط
آنکه از مرزها محافظت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابح
تصویر مقابح
قبح ها، زشتی ها، جمع واژۀ قبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
مربع ها، بارانهای بهاری، جاهای اقامت در فصل بهار، جمع واژۀ مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابض
تصویر مرابض
جاهایی که گله های گاو و گوسفند را در آن نگهداری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابط
تصویر مرابط
مربط ها، جاهای بستن چهارپایان، جمع واژۀ مربط
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربع. (از متن اللغه). رجوع به مربع و مربعه (به معنی چوبی که دو طرف آن بگیرند و با آن بار بر پشت ستور نهند) شود، جمع واژۀ مربع، به معنی باران بهاری. (از اقرب الموارد). رجوع به مربع شود، جمع واژۀ مربع، به معنی اقامتگاه تابستانی و ییلاق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به مربع شود: بستانش حدائق... نوع انسان چنان نواحی و مرابع به چشم و گوش ندیده و نشینده. (ترجمه محاسن اصفهان ص 11) ، جای بارشهای بهار. رجوع به معنی قبلی شود، منزل ها. مکانها. (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به معنی سوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
مواظب بر کاری. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، مرابطه، مرابطون، آنکه در مرز دشمن بسر برد. که ملازم سرحد دشمن است. (از اقرب الموارد). که ملازم مرز و جهاد است. (از متن اللغه). مواظب و ملازم سرحد. قراولی که اسبان خود را در ثغور بلاد دشمن حاضر نگاهدارد. (فرهنگ فارسی معین) : آن بر اعوان دین و انصار اسلام و غزاه و مرابطان که در چشم ما منتظم اند مصروف داریم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 133) ، مروج ایمان. (فرهنگ فارسی معین) : خداوند خواجۀ جهان و دستور صاحب قرآن...مجاهد مرابط. (جوامع الحکایات، از فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود، رابطه دارنده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مرابطه شود، مستعد و مهیا. رجوع به معنی اول و دوم شود، آرام و آسوده و راحت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربط. رجوع به مربط و مربطه شود: مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب. (ترجمه النهایۀ طوسی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربض. رجوع به مربض و مربض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مسبح. رجوع به مسبح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مربد. رجوع به مربد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ لَ)
به سود و منفعت بیع کردن. (غیاث اللغات). رجوع به مرابحه و مرابحه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به سود بازرگانی کردن. (دستورالاخوان) (تاج المصادر بیهقی). بر سود فروختن چیزی را. (از منتهی الارب). مرابحه بیع و فروختن است به زیادت قیمت نخستین. (از تعریفات). مرابحت. مرابحه، سود دادن کسی را بر متاع او. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرابحت. مرابحه، بیع مرابحه، آن است که فروشنده قیمتی را که برای کالائی پرداخته است ذکر کند و باافزودن مبلغی بر آن به عنوان سود مجموع را قیمت فروش بعدی قرار دهد. در بیع مرابحه لازم است که بایع و مشتری هر دو به مقدار قیمت خرید اول و مقدار ربح واقف باشند و در صورت اثبات خلاف آن مشتری حق فسخ دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مذبح. رجوع به مذبح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مدبّحه. (از متن اللغه). رجوع به مدبحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
مراجیح. بردباران. حلماء. (از متن اللغه) ، خرمابنان گرانبار. (آنندراج). مواقیر. نخل های پربار سنگین از بار. (از متن اللغه). رجوع به مراجیح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقابح
تصویر مقابح
جمع قبح، ناپسندیدگان، زشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصابح
تصویر مصابح
جمع مصباح، چراغ ها، کاسه ها، جام های غار جی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذابح
تصویر مذابح
جمع مذبح، کشتارگاه ها کرپانگاهان جمع مذبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوح
تصویر مراوح
جمع مروحه، باد بزن ها جمع مروحه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربض، آغل ها آغال ها کنام ها جمع مربض. ماوای گوسفندان بشب، ماوای سباع مانند شیر و گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربع، جای ها جایباش ها، خانه های بهاری (در یکی از واژه نامه ها این واژه را برابر با باران های بهاری دانسته اند جمع مربع. بارانهای بهاری، جای بارشهای بهار محلهای اقمات در بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجح
تصویر مراجح
برد باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
سود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربط، آغل ها آغال ها پیوندار، مرز دار، روا گنده دین پاسدار دین جمع مربط: مکروه است نماز کردن در مرابط اشتر و خر و استر و اسب. رابطه دارنده، مواظب و ملازم سر حد (مسلمانان) قراولی که اسبان خودرا در ثغور بلاد دشمن حاضر نگاه دارد، مروج ایمان: ... خداوند خواجه جهان و دستور صاحب قران... مجاهد مرابط. . ، جمع مرابطون مرابطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
((مَ بِ))
جمع مربع. منازل، جای اقامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابط
تصویر مرابط
((مُ بِ))
رابطه دارنده، مواظب و ملازم سرحد، مروج ایمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابض
تصویر مرابض
((مَ بِ))
مأوای گوسفندان به شب، مأوای سباع مانند شیر و گرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
((مُ بِ حِ))
سود دادن، نفع دادن، ربح گرفتن
فرهنگ فارسی معین
بهره کاری، تنزیل، ربا، ربح، سودخوری، مرابحت، نزول، ربح گرفتن، سود دادن، نزول دادن
متضاد: قرض الحسنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد