جدول جو
جدول جو

معنی مذیق - جستجوی لغت در جدول جو

مذیق(مُ)
چشاننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذاقه، به معنی چشاندن. رجوع به اذاقه شود
لغت نامه دهخدا
مذیق(مَ)
شیر با آب آمیخته. (دستورالاخوان) (بحر الجواهر). شیر آب آمیخته. (آنندراج). مذوق. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفیق
تصویر مفیق
باهوش، شاعری که سخن عجیب می آورد، مفلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
ذائقه، کنایه از ذوق، کنایه از طعم، مزه، کنایه از دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ویژگی کتابی که مطالبی در ذیل آن نوشته شده باشد، ذیل داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ)
هاون خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). تصغیر مدقه است به معنی کوبه. (از منتهی الارب). رجوع به مدقّه شود
لغت نامه دهخدا
(مُذْ ذَ رِ)
آمیزنده سرمه را با عصیر گیاه ذرق که اسپست دشتی باشد. (ناظم الاطباء) : اذرقت المراءه بالذرق، اکتحلت به. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
سرگین اندازنده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : اذرق الطائر، زرق. (اقرب الموارد) ، رمی بسلحه. (متن اللغه). نعت است از اذراق. رجوع به اذراق شود، زمین که گیاه ذرق رویاند. نعت است از اذراق. رجوع به مذرقه و اذراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَرْ رَ)
لبن مذرق، شیر آب آمیخته. (منتهی الارب). مذیق. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به تذریق شود
لغت نامه دهخدا
(مَذْ ذا)
دوست باطمع غیر خالص. (منتهی الارب). که در وداد و دوستی خالص نیست. ممذوق الود. (از متن اللغه). مماذق. (یادداشت مؤلف) ، کذاب. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَیْ یَ)
درازدامن: رداء مذیل، چادر درازدامان. (از منتهی الارب). با دامن بلند. (یادداشت مؤلف). طویل الذیل. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کتاب ذیل و تذییل نوشته. (یادداشت مؤلف). کتابی که اضافی بر آنچه در متن دارد مطالبی در ذیلش نوشته شده باشد. (از اقرب الموارد). ذیل نبشته، آنکه در بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب). بادروزه پوش. بذاله پوش. (یادداشت مؤلف) ، آنکه کار نفس خود، خود کند. (از منتهی الارب). آنکه خود کار خود کند نه خادمی و خادمه ای. (یادداشت مؤلف). متبذل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذیل. متذیل. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ ذی یَ)
مرآت. آئینه. (از اقرب الموارد). آئینۀ صیقلی یافته. (از متن اللغه). گویند: نظر فی المذیه، ای المرآه. (از اقرب الموارد). ج، مذیات، مذیّات، مذاء، مذی ً، مذی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معیب. (آنندراج). معیوب. دارای عیب. (ناظم الاطباء). نکوهیده. مذموم. مذیوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برندۀ مال. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذاع فلان بمتاعه، ذهب به. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذاعه. رجوع به اذاعه شود، دزد. رجوع به معنی قبلی شود، فاش کننده. شایعکننده. آشکارنماینده. (ناظم الاطباء) : اذاع الخبر او السر، افشاه و اظهره. (از متن اللغه). رجوع به اذاعه شود، شتران یا مردمان که همه آب حوض را خورند. (آنندراج). رجوع به اذاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَیْ یِ)
کسی که سر پستان ناقه را به ذیار (سرگین آمیخته به خاک) بیالاید. (از آنندراج). نعت فاعلی است از تذییر. رجوع به تذییر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). کذاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شخصی که اعانت کند دیگری را در راندن شتران. (آنندراج). معین. (یادداشت مؤلف). آنکه کمک در راندن می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذاده. رجوع به اذاده شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت است از حذق و حذاقت. صفت از حذق. محذوق. (منتهی الارب). بریده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَیْ یِ)
رام گرداننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذییخ به معنی رام گردانیدن. رجوع به تذییخ شود، نخلی که قبول نکند گشن را. (آنندراج) : ذیخت النخله، لم تقبل الابار و لم تعقد شیئاً. (متن اللغه). رجوع به تذییخ شود، خوار و حقیر کننده. غالب. (ناظم الاطباء) : ذیخه، ذلله، والصواب بالدال. (متن اللغه). رجوع به تذییخ و تدییخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفیق
تصویر مفیق
به هوش آرنده، هوشیار بهبود یابنده، بهوش آینده بیدار شونده: (ز خواب هوی گشت بیدار هر کس نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا) (منوچهری. د. چا. 6: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیق
تصویر معیق
جوی دور تک جوی گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
چشیدن گاه، کام دهان، ذائقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذوق
تصویر مذوق
چشیده چشیده شده چشیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ذیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیق
تصویر محیق
پیکان باریک و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفیق
تصویر مفیق
((مُ فِ))
بهوش آینده، بیدار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
((مَ))
طعم، مزه، محل قوه ذائقه، اندام چشایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذوق
تصویر مذوق
((مَ))
چشیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مَ ذَ یِّ))
کسی که دامن جامه را بلند سازد، آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مُ ذَ یَّ))
دامن دار، کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محیق
تصویر محیق
((مَ))
پیکان باریک و تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
((مَ))
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی معین
طنز، شوخی
دیکشنری اردو به فارسی