جدول جو
جدول جو

معنی مذوق - جستجوی لغت در جدول جو

مذوق(مَ)
چشیده شده. (یادداشت مؤلف).
- مذوقات، چشیده ها. (فرهنگ فارسی معین). مقابل مبصرات و مسموعات و مشمومات و ملموسات. (یادداشت مؤلف).
، مذیق، شیر آمیخته با آب. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
مذوق
چشیده چشیده شده چشیده شده
تصویری از مذوق
تصویر مذوق
فرهنگ لغت هوشیار
مذوق((مَ))
چشیده شده
تصویری از مذوق
تصویر مذوق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معوق
تصویر معوق
عقب اندازنده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزوق
تصویر مزوق
نقاش، نگارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
ذائقه، کنایه از ذوق، کنایه از طعم، مزه، کنایه از دهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروق
تصویر مروق
صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطوق
تصویر مطوق
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
آرزومند کننده، به شوق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزوق
تصویر مزوق
آراسته و زینت کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
جمع واژۀ بذق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تأنیث مذوق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مذوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار بشوق آورده شده بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . ، جمع مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته، راست کرده مزیق نقاشی: ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق و نوح و ملک دروگر. (خاقانی)، راست کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
چشیدن گاه، کام دهان، ذائقه
فرهنگ لغت هوشیار
دارای طوق دارنده گردن بند: نی طوطی و نه کبک و نه قمری و صلصلی لیکن بطوق و غبغب هر یک مطوقی. (احمد بن محمد)
فرهنگ لغت هوشیار
خواب آلوده چرتی، گرسنه، دیر کننده پس اندازنده درنگیده باز ایستاده، پس انداخته پس اندازنده دیر کننده عقب انداخته، باز ایستاده. عقب اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوق
تصویر محذوق
بریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذوق
تصویر تذوق
چشیدن نمونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذوق
تصویر بذوق
جمع ذوق، راهنمایان، کهان، سبک رفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذوقه
تصویر مذوقه
مونث مذوق جمع مذوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوق
تصویر متوق
سخت آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
((مُ شَ وَّ))
به شوق آورده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطوق
تصویر مطوق
((مَ طَ وَّ))
طوق دار، با گردن بند آراسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معوق
تصویر معوق
((مُ عَ وَّ))
درنگ شده، به تأخیر افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
((مُ شَ وِّ))
تشویق کننده، بر سرشوق آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذاق
تصویر مذاق
((مَ))
طعم، مزه، محل قوه ذائقه، اندام چشایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروق
تصویر مروق
((مُ))
خارج گردیدن از دین و آیین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروق
تصویر مروق
((مُ رَ وَّ))
پالوده شده، صاف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروق
تصویر مروق
((مُ رَ وِّ))
صاف کننده، رواق سازنده، معمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوق
تصویر مشوق
امید ده، برانگیزنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معوق
تصویر معوق
پس افتاده، دیرکرده
فرهنگ واژه فارسی سره
طنز، شوخی
دیکشنری اردو به فارسی