جدول جو
جدول جو

معنی مطوق

مطوق((مَ طَ وَّ))
طوق دار، با گردن بند آراسته شده
تصویری از مطوق
تصویر مطوق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مطوق

مطوق

مطوق
دارای طوق دارنده گردن بند: نی طوطی و نه کبک و نه قمری و صلصلی لیکن بطوق و غبغب هر یک مطوقی. (احمد بن محمد)
فرهنگ لغت هوشیار

مطوق

مطوق
شائق. خواهان:
گردن من به طوق منت او
هست هردم زدن مطوق تر.
سوزنی.
گه ز شادی خواست هم فانی شدن
پس مطوق آمد اینجان با بدن.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا

مطوق

مطوق
در طوق کرده شده. (غیاث) (آنندراج). طوقدار. (ناظم الاطباء) :
آزاد شد از گناه گردنت
هر گه که شدی به حق مطوق.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 236).
، طوق دار و آراسته شده با گردن بند. (ناظم الاطباء) ، در شواهد زیر معنی کنایی دارد که ظاهراً دشنام گونه ای است: این مدبر مطوق اباحتی چون صاحب حالتی نباشد و علم نیز حاصل نکرده باشد وی را این گفتن کی رواباشد. (کیمیای سعادت). و به سبب این مطوقان روزگار اعتقاد در ایشان تباه نکنی. (کیمیای سعادت). اما این اباحتیان ومطوقان که در این روزگار پدید آمده اند. (کیمیای سعادت).
قومی مطوقند به معنی چو حرف قوم
مولع بنقش سیم و مزور چو قلب کان.
خاقانی.
، مدور. گرد. و در بیت زیر، خالی و بی ارزش و هیچ مقصود است:
هست مطوق چو صفر خصم تو بر تخت خاک
در برش آحاد و صفر یعنی آه از ندم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 262).
- میم مطوق، کنایه از آلت تناسل. (آنندراج). ذکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا