الف مصمت، هزار کامل و تمام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مصمت. (منتهی الارب). رجوع به مصمت شود، خاموش. (ناظم الاطباء). ساکت، خاموش کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
الف مصمت، هزار کامل و تمام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مُصْمَت. (منتهی الارب). رجوع به مصمت شود، خاموش. (ناظم الاطباء). ساکت، خاموش کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). یارئی ده در مرمت کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. مولوی. - مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد. - مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح. (ناظم الاطباء). جویای اصلاح و تعمیر. - مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر. (ناظم الاطباء). تعمیرخواه. - مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر
مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). یارئی ده در مرمت کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. مولوی. - مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد. - مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح. (ناظم الاطباء). جویای اصلاح و تعمیر. - مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر. (ناظم الاطباء). تعمیرخواه. - مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری، در6 هزارگزی جنوب شرقی ساری کنار رود تجن و در دامنۀمعتدل هوائی واقع و دارای 600 تن سکنه است. آبش از رود خانه تجن و محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری، در6 هزارگزی جنوب شرقی ساری کنار رود تجن و در دامنۀمعتدل هوائی واقع و دارای 600 تن سکنه است. آبش از رود خانه تجن و محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مرد بیمار خاموش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) شعری یا بیتی را گویند که در عروض آن (یعنی در جزء اخیر مصراع اول آن) قافیه نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مرد بیمار خاموش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) شعری یا بیتی را گویند که در عروض آن (یعنی در جزء اخیر مصراع اول آن) قافیه نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
کسی که دست خود را در فرج شتر آبستن کند تا بداند که بچۀ وی نر است یا ماده. (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود، آنکه کمک می کند در زادن شتر. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود
کسی که دست خود را در فرج شتر آبستن کند تا بداند که بچۀ وی نر است یا ماده. (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود، آنکه کمک می کند در زادن شتر. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تذمیر. رجوع به تذمیر شود
پس سر و گردن تا بن گوش. (منتهی الارب). کتف تا بناگوش. (بحر الجواهر، از یادداشت مؤلف). قفا، یا دو استخوان اصلی پشت سر یعنی ذفری، یا کاهل و عنق و اطراف آن تا ذفری. (از متن اللغه). کاهل و عنق و آنچه گرد آن است تا ذفری. (از اقرب الموارد). جای دوش و گردن از مردم و جای پس سر اسب. (از مهذب الاسماء) ، چون کاری به شدت و سختی رسد گویند: بلغ المذمر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
پس سر و گردن تا بن گوش. (منتهی الارب). کتف تا بناگوش. (بحر الجواهر، از یادداشت مؤلف). قفا، یا دو استخوان اصلی پشت سر یعنی ذفری، یا کاهل و عنق و اطراف آن تا ذفری. (از متن اللغه). کاهل و عنق و آنچه گرد آن است تا ذفری. (از اقرب الموارد). جای دوش و گردن از مردم و جای پس سر اسب. (از مهذب الاسماء) ، چون کاری به شدت و سختی رسد گویند: بلغ المذمر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
چیزی که داخلش پر باشد، زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد، دربسته، دیوار بی درز، اسبی که رنگ های پوستش با هم مخلوط نباشد، جامد از ابریشم خالص و کمرنگ
چیزی که داخلش پر باشد، زخمی که از اندرون پر شده و دو لب آن به هم آمده باشد، دربسته، دیوار بی درز، اسبی که رنگ های پوستش با هم مخلوط نباشد، جامد از ابریشم خالص و کمرنگ