مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). یارئی ده در مرمت کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. مولوی. - مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد. - مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح. (ناظم الاطباء). جویای اصلاح و تعمیر. - مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر. (ناظم الاطباء). تعمیرخواه. - مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر