جدول جو
جدول جو

معنی مدفع - جستجوی لغت در جدول جو

مدفع
جای گرد آمدن آب، مجرای آب
تصویری از مدفع
تصویر مدفع
فرهنگ فارسی عمید
مدفع
آلت دفاع از قبیل توپ و تفنگ، آلت دفع
تصویری از مدفع
تصویر مدفع
فرهنگ فارسی عمید
مدفع
آلت دفع، بسیار دفع کننده و راننده
تصویری از مدفع
تصویر مدفع
فرهنگ لغت هوشیار
مدفع
((مَ فَ))
جای گرد آمدن آب، مجرای آب، جمع مدافع
تصویری از مدفع
تصویر مدفع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدفن
تصویر مدفن
گور، آرامگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مندفع
تصویر مندفع
دفع شونده، دور شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
جای دفن کردن، محل دفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
کسی که چیزی را دفع و رد می کند، دفاع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
مدفع ها، آلت دفاع از قبیل توپ و تفنگ، آلت دفع، جمع واژۀ مدفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدفوع
تصویر مدفوع
آنچه از بدن انسان خارج و دفع شود، دفع شده، رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
راننده و دور کننده، دفاع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
اشک گاه جای اشک، کنج چشم کنج چشم جمع مدامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقع
تصویر مدقع
نیکو گوینده، باریک گرداننده، باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفوع
تصویر مدفوع
دفع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
گور گاه مرغزن ستودان جای دفن کردن محل دفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرع
تصویر مدرع
زره پوشاننده، پیراهن پوشاننده: زن مورچه خوار آمریکایی
فرهنگ لغت هوشیار
سر به زیر، سرما زده، گشته انگشت کژ انگشت کسی که همیشه سرش بطرف پایین باشد سرافکنده سر بزیر، کسی که دستهایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آنکه انگشتانش ترنجیده و برگشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندفع
تصویر مندفع
وا زنشی، دور شونده دفع شونده بیرون ریزنده دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
((مُ فِ))
دفاع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدفوع
تصویر مدفوع
((مَ))
دفع شده، رانده شده، گه، نجاستی که از مقعد انسان خارج شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
((مَ فَ))
گور، جای دفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقفع
تصویر مقفع
((مُ قَ فَّ))
سرافکنده، سر به زیر، کسی که دست هایش بر اثر سرما و جز آن شل و لرزان باشد، آن که انگشتانش برگشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندفع
تصویر مندفع
((مُ دَ فِ))
دفع شونده، بیرون ریزنده، دور شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
Advocator, Apologist, Defender
دیکشنری فارسی به انگلیسی
Verfechter, Verteidiger
دیکشنری فارسی به آلمانی
voorstander, apologeet, verdediger
دیکشنری فارسی به هلندی
défenseur, apologiste
دیکشنری فارسی به فرانسوی
sostenitore, apologista, difensore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
समर्थक , माफीनामा लेखक , रक्षक
دیکشنری فارسی به هندی