جدول جو
جدول جو

معنی مدعوق - جستجوی لغت در جدول جو

مدعوق
(مَ)
طریق مدعوق، راه کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب). راه سخت سپرده و کوفته کرده. (آنندراج). موطوء. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دعق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدعو
تصویر مدعو
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معوق
تصویر معوق
عقب اندازنده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدقوق
تصویر مدقوق
کوفته، کوفته شده، در پزشکی مبتلا به سل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَوْ وِ)
بازایستنده از نیاز و حاجت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بازداشته شده و منع کرده شده. (ناظم الاطباء) ، برگردانیده و معزول. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ)
بر درنگ داشته شده و بازداشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بازداشته شده و دربندداشته شده. (غیاث) (آنندراج) ، تعویق شده و درنگ شده. (ناظم الاطباء). پس افتاده. به دیری کشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معوق گذاشتن، به تعویق انداختن. به عقب انداختن.
- معوق ماندن، به تعویق افتادن. به عقب افتادن.
، مجازاً به معنی مشکل و دشوار. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وِ)
درنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). درنگ کننده در کارها. (ناظم الاطباء). بازدارنده. دیرکشاننده. سپوزکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُعْ وِ)
مرد خوابناک سرجنبان، گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
کسی که پاشنه زند اسب را برای شتاب رفتن. (آنندراج). آنکه مهمیز می زند بر اسب خود. (ناظم الاطباء) : ادعق الفرس، رکضه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوو)
خواهانی نموده شده. خوانده شده. (آنندراج). دعوت شده. طلبیده. مهمان و کسی که آن را برای اطعام خوانده باشند، نامیده شده. نام برده شده. (ناظم الاطباء). موسوم. (یادداشت مؤلف).
- مدعو به، موسوم به. ملقب به
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اسم مفعول از ’زعق’ (و بنا بقول اصمعی از ’ازعاق’). (اقرب الموارد). طعام مزعوق، طعام بسیارنمک و شور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیگ بسیارنمک. (آنندراج) ، ترسان وبیمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترسانیده شده. (آنندراج). ترسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد تباه معده. (آنندراج) : رجل ممعوق، مردی که معده وی فاسد باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب ریخته شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از دفق و دفوق. رجوع به دفق شود:
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفۀ مدفوق مدهوش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ / وِ)
مدعوه. تأنیث مدعو. رجوع به مدعوه و مدعو شود، موسومه. خوانده شده. نامیده: پس به قریۀ مدعوه انارک فرودآمدند. (تاریخ قم ص 261)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ سِ)
حمله آورنده. (آنندراج). آنکه حمله میکند بر دیگری. (ناظم الاطباء) ، شتران پامال کننده و شکننده حوض. (آنندراج). رجوع به دعسقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ)
درآینده و فروشونده در کارها. (منتهی الارب). الداخل فی الامور المغمض فیها. (متن اللغه). نعت فاعلی است از دعلقه. رجوع به دعلقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب). مجنون. (متن اللغه) (اقرب الموارد). که به دعجاء و جنون مبتلا شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جائی که مردمان در آن بسیار توقف کنند واز بسیاری مال و کمیز و پشک فاسد گشته و ناپسند شده باشد. مدعوکه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدعوکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوفته شده. (غیاث اللغات). نرم کوفته شده. (ناظم الاطباء). خرد و شکسته شده. (از اقرب الموارد). آردشده. (یادداشت مؤلف) ، مقروع. کوبیده. زده: دق الباب، قرعه. (اقرب الموارد) ، لاغر و باریک کرده شده. (غیاث اللغات). لاغر. باریک. (فرهنگ فارسی معین) ، در میان خاک افتاده شده. (ناظم الاطباء) ، به تب دق مبتلاشده. (از اقرب الموارد). بیماری دق گرفته. مبتلا به دق. (یادداشت مؤلف). مسلول: اگر نسیم لطایف لهجۀ درپاشش بر بیمار مدقوق وزد از دق دق بازرهد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 24)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در چیزی درآمده. (منتهی الارب). مندرج شده. (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ)
دعوت شده. خوانده شده. تأنیث مدعوّ. رجوع به مدعو شود، موسومه. رجوع به مدعوه و مدعو شود
لغت نامه دهخدا
باریک کرده شده باریک، کوفته شده، لاغر، بیمار باریک کوفته شده، لاغر و باریک، آنکه مرض دق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
مهمان فرا خوانده ماهمان خوانده شده دعوت شده جمع مدعوین. توضیح مدعو اسم مفعول از دعا ید عود عوه است و بجای حمله متداول امروز نزد فلانی موعود هستم باید گفت: مدعو هستم) یعنی بانجا خوانده شده ام ودعوت دارم
فرهنگ لغت هوشیار
خواب آلوده چرتی، گرسنه، دیر کننده پس اندازنده درنگیده باز ایستاده، پس انداخته پس اندازنده دیر کننده عقب انداخته، باز ایستاده. عقب اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقوق
تصویر مدقوق
((مَ))
کوفته شده، لاغر و باریک، آن که مرض دق دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعو
تصویر مدعو
((مَ عُ وّ))
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معوق
تصویر معوق
((مُ عَ وَّ))
درنگ شده، به تأخیر افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معوق
تصویر معوق
پس افتاده، دیرکرده
فرهنگ واژه فارسی سره
خوانده، دعوتی، ضیف، مهمان
متضاد: مهماندار، مدعی، میزبان، داعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تاخیرافتاده
متضاد: معین، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دعوت شده، دعوت کرد
دیکشنری اردو به فارسی