معنی مدقوق - فرهنگ فارسی معین
معنی مدقوق
مدقوق((مَ))
کوفته شده، لاغر و باریک، آن که مرض دق دارد
تصویر مدقوق
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مدقوق
مدقوق
مدقوق
باریک کرده شده باریک، کوفته شده، لاغر، بیمار باریک کوفته شده، لاغر و باریک، آنکه مرض دق دارد
فرهنگ لغت هوشیار
مدقوق
مدقوق
کوفته شده. (غیاث اللغات). نرم کوفته شده. (ناظم الاطباء). خرد و شکسته شده. (از اقرب الموارد). آردشده. (یادداشت مؤلف) ، مقروع. کوبیده. زده: دق الباب، قرعه. (اقرب الموارد) ، لاغر و باریک کرده شده. (غیاث اللغات). لاغر. باریک. (فرهنگ فارسی معین) ، در میان خاک افتاده شده. (ناظم الاطباء) ، به تب دق مبتلاشده. (از اقرب الموارد). بیماری دق گرفته. مبتلا به دق. (یادداشت مؤلف). مسلول: اگر نسیم لطایف لهجۀ درپاشش بر بیمار مدقوق وزد از دَق دق بازرهد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 24)
لغت نامه دهخدا
محقوق
محقوق
تحقیق شده، یقین شده دَرخُور، شایِستِه، سِزاوار، لایِق، سازوار، بابَت، خُورَند، صالِح، اَندَرخُور، خُورا، شایِگان، فَرزام، اَرزانی، شایان، مُناسِب، باب، فراخُور، مُستَحَقّ
فرهنگ فارسی عمید
محقوق
محقوق
لایق. درخور. اندرخور. زیبا. سزاوار، یقال هو محقوق به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، محقوقون. (مهذب الاسماء) : عفریتی آدمی وش محقوق اخیار و موثوق اشرار. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، راست و درست کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مدموق
مدموق
در چیزی درآمده. (منتهی الارب). مندرج شده. (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود
لغت نامه دهخدا
مدعوق
مدعوق
طریق مدعوق، راه کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب). راه سخت سپرده و کوفته کرده. (آنندراج). موطوء. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دَعْق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مدقوقه
مدقوقه
گوشتابه. مدققه. و هی کثیرالغذاء یقوی البدن و الباه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدققه شود
لغت نامه دهخدا
مدفوق
مدفوق
آب ریخته شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از دفق و دفوق. رجوع به دفق شود: فراموشت نکرد ایزد در آن حال که بودی نطفۀ مدفوق مدهوش. سعدی
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.