جدول جو
جدول جو

معنی مدعم - جستجوی لغت در جدول جو

مدعم
(مُدْ دَ عِ)
آنکه تکیه می کند بر چیزی. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از ادعام. رجوع به ادعام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدام
تصویر مدام
همیشه، همیشگی، دائم، می، شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدعا
تصویر مدعا
آنچه مورد ادعا قرار گرفته، مورد ادعا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
ادعا کننده، دشمن، کسی که از چیزی لاف می زند که ندارد، در علم حقوق خواهان، کسی که با دیگری دعوی دارد، دعوی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منعم
تصویر منعم
نعمت دهنده، احسان کننده
کسی که در نعمت باشد، توانگر، مال دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منعم
تصویر منعم
مورد احسان و نیکی قرار گرفته، نعمت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدعو
تصویر مدعو
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدغم
تصویر مدغم
حرفی که در حرف دیگر درآمده و یکی شده باشد، ادغام شده، درهم پیوسته، یکی شده
استوار، محکم، بادوام، حصین، متأکّد، مرصوص، مستحکم، ستوار، درواخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
جای غذا خوردن، خوراک، خوردنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ مِ)
آب دعموص ناک. (آنندراج). آب پرخاکشیر کرم گذاشته. رجوع به دعموص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
امر مدعمس، کار پوشیده. (منتهی الارب). مستور. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مدخمس. مدهمس. منهمس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سخن نرم توانگر بهره رسان آساینده انعام داده احسان کرده شده، جمع منعمین نعمت دهنده احسان کننده بخشش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نابود کننده، تهی دست درویش نیاز مند اعدام کننده نابود سازنده، فقیر تهی دست درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
طعام، خوردن، آنچه که خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزعم
تصویر مزعم
محل طمع مطمع، امری که برآن اعتماد نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
هرآنچه ادعا کرده میشود و طلب کرده میشود، مراد، آرزو، خواهش، مقصود، اراده، غرض
فرهنگ لغت هوشیار
مهمان فرا خوانده ماهمان خوانده شده دعوت شده جمع مدعوین. توضیح مدعو اسم مفعول از دعا ید عود عوه است و بجای حمله متداول امروز نزد فلانی موعود هستم باید گفت: مدعو هستم) یعنی بانجا خوانده شده ام ودعوت دارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
دعوی کرده شده، آرزو کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدغم
تصویر مدغم
ادغام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
اشک گاه جای اشک، کنج چشم کنج چشم جمع مدامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدام
تصویر مدام
باران پیوسته، می و شراب، باده، همیشگی، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعم
تصویر منعم
((مُ عَ))
انعام داده، احسان کرده شده، جمع منعمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منعم
تصویر منعم
((مُ عِ))
توانگر، مال دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطعم
تصویر مطعم
((مَ عَ))
جای غذا خوردن، خوراک، طعام، جمع مطاعم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معدم
تصویر معدم
((مُ دِ))
اعدام کننده، نابود سازنده، فقیر، تهیدست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
((مُ دَّ))
خواهان، ادعا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
((مُ دَّ عا))
دعوی کرده شده، ادعا کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدغم
تصویر مدغم
((مُ غَ))
ادغام شده، حرفی که در حرف دیگر همجنس یا قریب المخرج داخل شود و یک حرف مشدد تلفظ گردد، مثلاً دال در «مدت»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدام
تصویر مدام
((مُ))
همیشه، جاوید، شراب انگوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعو
تصویر مدعو
((مَ عُ وّ))
دعوت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدعا
تصویر مدعا
داویده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
خواهان، خواستار، داونده، داومند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
Claimant, Litigant, Postulator, Pretender
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدعی
تصویر مدعی
reclamante, litigante, postulador, pretendente
دیکشنری فارسی به پرتغالی