جدول جو
جدول جو

معنی مدروس - جستجوی لغت در جدول جو

مدروس
کهنه، فرسوده، بی رونق
تصویری از مدروس
تصویر مدروس
فرهنگ فارسی عمید
مدروس
(مَ)
کهنه شده، جامۀ کهنه شده. (منتهی الارب) (آنندراج). ثوب خلق. (اقرب الموارد). درس. دریس. (متن اللغه) (غیاث اللغات) ، بی رونق. (غیاث اللغات). نارایج. فراموش گشته. متروک: قریب سی سال بوده تا ایشان در دست دیلمان اسیر بودندو رسوم اسلام مدروس. (تاریخ بیهقی) ، ناپدیدشده. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد). نشان ناپدیدشده. مطموس. (یادداشت مؤلف). محوشده:
مباد نام تو از دفتر بقا مدروس
مباد عمر تو از علت فنا معتل.
مسعودسعد.
، دیوانه. (آنندراج) (منتهی الارب). مجنون. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، طریق مدروس، معبر. (متن اللغه). راهی که بر اثر کثرت عبور مردم هموار باشد. (از اقرب الموارد). راه کوفته و هموار و پاسپرده، فراش مدروس، ممهد موطد. بساط گستردۀ آماده. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خوانده شده. (غیاث اللغات) : درس الکتاب، قرأه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مدروس
کهنه شده، بی رونق
تصویری از مدروس
تصویر مدروس
فرهنگ لغت هوشیار
مدروس
((مَ))
کهنه، فرسوده شده
تصویری از مدروس
تصویر مدروس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرس
تصویر مدرس
درس دهنده، آموزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغروس
تصویر مغروس
کاشته شده، در زمین نشانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروس
تصویر محروس
حراست شده، حفظ شده، نگه داری شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نر ولاس. کام و زبانه: المدرور - کمنصور - هو الذی یکون لکل واحدالعظمین اسنان کالمنشار و، یترکب احدهما بالاخر کما یرکب الصفارون صفانح النحاس. (بحرالجواهر از یادداشت مؤلف). رجوع به نر و لاس و نر و ماده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آغشته، خرمای در آب سوده شده. (ناظم الاطباء). خرمای تر نهاده در آب و سوده و مالیده. (آنندراج). خرمای تر نهاده شده در آب یا شیر. (از اقرب الموارد). خرمای در آب یا شیر خیسانیده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مضروسه. سنگستان که در آن سنگهائی باشد مانند دندان سگ و سنگریزه ناک، یقال مکان مضروس و حره مضروسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گندنای شامی. (برهان قاطع) (از جهانگیری) (آنندراج). گونه ای تره که آن را کراث ابو شوشه و گندنای شامی و کراث شامی و قفلوت نیز گویند، به زبان مردم مراکش، ملخ. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان عشق آباد است که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع است و 217 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مدوس. (متن اللغه). رجوع به مدوس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیت مدحوس، خانه پر از اهل آن. (منتهی الارب). دحاس. خانه پرجمعیت. خانه ای که عائلۀ سنگینی در آن سکونت دارند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کشتی که بعض آن خورده شده باشد. (ناظم الاطباء) : درع الزرع، اکل بعضه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دررسیده. (آنندراج). دریافت شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مدارکه و نیز رجوع به مدرک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مدسوس، شتران قطران مالیده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دس البعیر، لم یبالغ فی هنائه من الجرب، فالبعیر، مدسوس و الاسم دس. (اقرب الموارد) ، پنهان. (ناظم الاطباء) : دس ّ الشی ٔ تحت الشی ٔ، اخفاه. دفنه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خانه ای که در آن تدریس شود. مدرسه. (از متن اللغه). آنجا که یهود توراه درس کنند. (السامی). جای درس قرآن و از آن است مدراس یهود. (منتهی الارب). خانه ای که در آن تورات تدریس شود. (از اقرب الموارد). کنیس الیهود. ج، مداریس. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُدَ مِ)
خاموش شونده. (آنندراج). سکوت کننده. (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از درمسه، پنهان کننده. (آنندراج). پوشنده. مستورکننده. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به درمسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حراست شده. نگهبانی و پاسبانی شده. محفوظ. (ناظم الاطباء). نگاهداشته شده. (غیاث) (آنندراج). نگهداشته شده: که چون رسولان را بر مراد بازگردانیده شود با ایشان باید که رسولان آن جانب محروس واقف مضمون گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210). رسولان آن جانب محروس که در صحبت شما گسیل کنند به درگاه ما رسند و ما را ببینند ما نیز عهد کنیم. (تاریخ بیهقی ص 211). عرصۀ مملکت از غیر حدثان و فتن آخرزمان معصوم و محروس. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 17).
- محروس ماندن، محفوظ و مصون ماندن: از طوارق ایام و حوادث روزگار مصون و محروس مانده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
آخرین پادشاه آتن است وی از 1160 تا 1132 قبل از میلاد سلطنت کرد و سرانجام چون شنیده بود که اگر پادشاه ملتی کشته شود آن ملت پیوسته سعادتمندو غالب خواهد زیست خود را به کشتن داد. آتنیان به احترام وی مقام سلطنت را برانداختند و از افراد خانوادۀ او حکام دائمی انتخاب کردند که مدن پسر کدروس از آنجمله است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
مطموسه. تأنیث مدروس است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدروس شود
لغت نامه دهخدا
کاهیده مرزجوش پارسی تازی گشته مرزنگوش (این واژه پارسی است) مرزنگوش. یا مروس اقطی. مرزنگوش. توضیح جزو اول یعنی مروس معرب و مصحف یونانی بمعنی مرزنگوش است و جزو دوم یعنی اقطی که معرب یونانی است بمعانی: دماغه ساحل کنار رود غله و آرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
جای تدریس، آموزشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروس
تصویر دروس
جمع درس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروس
تصویر محروس
نگهبانی و پاسبانی شده، محفوظ
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای تره که آن را کراث ابوشوشه وگندنای شامی و کراث شامی و قفلوت نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدروک
تصویر مدروک
دریافت شده، در رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدراس
تصویر مدراس
پر خوان، هرپاتستان (مدرسه علوم دینی) پهر (مدرسه یهودان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغروس
تصویر مغروس
کشته، نهال کاشته شده کشته، نهال درخت: (بر سر سرو زند پرده عشاق تذرو ورشان نای زند بر سر هر مغروسی) (منوچهری. د. چا. 127: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروس
تصویر محروس
((مَ))
نگاه داشته شده، حراست شده، حفظ شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغروس
تصویر مغروس
((مُ رَ))
کاشته شده، کشته، نهال، درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروس
تصویر دروس
((دُ))
جمع درس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
آموزگار، استاد
فرهنگ واژه فارسی سره
درامان، محروسه، محفوظ، مصون، حراست شده
متضاد: نامحروس
فرهنگ واژه مترادف متضاد