جدول جو
جدول جو

معنی مدحتگر - جستجوی لغت در جدول جو

مدحتگر
(مِ حَ گَ)
مداح. ستاینده. که مدیحه سراید. که صفات نیک ممدوح را در شعر مندرج کند:
هنگام مدح او دل مدحتگران او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری.
فرخی.
همه خوبی و نکوئی بود او را ز خدای
وین رهی را که ستایشگر و مدحتگر اوست.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستگر
تصویر مستگر
رنجور، آزرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدح گر
تصویر مدح گر
مدیحه سرا، شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
رانده شده، دورکرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
کسی که در حال مرگ و جان کندن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
کسی که غله یا جنس دیگر را برای افزایش قیمت در انبار نگه دارد، احتکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ضَ)
نعت مفعولی از احتضار. مرد نزدیک به مرگ. (منتهی الارب). بیمار که در حال احتضار است. آنکه در حال نزع است. آنکه مشرف به موت است. که با مرگ دست به گریبان است. که در حال جان کندن است. مشرف به مرگ و آنکه در حال احتضار باشد. (ناظم الاطباء) ، کثیرالاّفه. که جن بر او حاضر آید: اللبن محتضر فغط انأک. (منتهی الارب) ، یعنی شیر حاضر است پر نما ظرف خود را از آن زیرا که کثیرالآفه است و جن بر آن حاضر می شود. (ناظم الاطباء). رجوع به محضور و محضوره شود، کل شرب محتضر، ای یحضرون حظوظهم من الماء و تحضر الناقه حظها منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از احتضار. مردم شهری شونده. به شهر آینده. (منتهی الارب). خلاف بادی. (ناظم الاطباء) ، حاضرشونده. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جفاکار و آزارکننده. (ناظم الاطباء) ، دونده. (از منتهی الارب). اسب دونده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَ)
نعت مفعولی از احتظار. شاخه های حظیره ساخته شده. (ناظم الاطباء) ، حظیره کرده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
نعت فاعلی از احتظار. آنکه حظیره سازد. (منتهی الارب). حظیره سازنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، هشیم محتظر، درخت خشک در هم ریخته. قوله تعالی: انا ارسلنا علیهم صیحهً واحده فکانوا کهشیم المحتظر. (قرآن 31/54)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفار. کنندۀ زمین به آهن. (از منتهی الارب). کننده زمین را. (آنندراج). کننده. کاونده. حفرکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ)
نعت مفعولی از احتقار. پست و فرومایه و کمینه. (ناظم الاطباء) :
تو مگو کاین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گشته ست زر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
نعت فاعلی از احتقار. کسی که بنظر خواری و فرومایگی مینگرد. (ناظم الاطباء). خرد و کوچک شمرنده کسی را. خرد و خوار شمرنده کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
حکر. غله که نگاهدارند تا به گرانی فروشند. (از منتهی الارب). غلۀ انبارشده برای گران فروختن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب). حکر. انبارکننده. انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص. بندار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه غله بنهد امید گرانی را. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه اندک شیر یابد به جهت قحط و کمی. (منتهی الارب). کسی که در قحطی و در سختی مقدار کمی شیر یابد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
پرهیزکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ گَ)
ستایش. توصیف و تمجید. مداحی. مدیحه سرایی. عمل مدحتگر. رجوع به مدحتگر شود:
شنیدم که سوی خصیب ملک شد
به مدحتگری بونواس بن هانی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
مداح:
خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو
یاور خاقان چین شفقت عام تو باد.
خاقانی.
خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی
زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب.
خاقانی.
رجوع به مدح شود
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ گَ)
خدمت کننده. خدمتکار. (ناظم الاطباء). زوار. (فرهنگ اسدی). خدمتکار. ج، خدمتگران:
سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست
جمال ملک در آن طلعت جهان آرای.
فرخی.
از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندین نفر آید.
فرخی.
آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک
هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار.
فرخی.
بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری.
فرخی.
بل ملک او شد خاک و زر فرزند او خدمتگرش
ندهد جز او را بوی خوش کافور و مشک و عنبرش.
ناصرخسرو.
ششم خانه را کرده بهرام جای
چو خدمتگران گشته خدمت نمای.
نظامی.
وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
مداح. مدیحه گو. مدحتگر. شاعر که مدح ممدوحی کند
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
مدح گوی. رجوع به مدح گوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
مطرود، طرد شده، رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
سونگر آفرینگر مدح کننده ستایشگر مداح: خاطر خاقانی است مدح گر مصطفی زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتگر
تصویر خدمتگر
زوار، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستگر
تصویر دستگر
آنکه دست سازد خالق ید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوتگر
تصویر دوتگر
آمه گر کبد کار
فرهنگ لغت هوشیار
انبار کننده، آنکه غله را نگاه دارد تا گران شود و آنگاه آن را بفروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقر
تصویر محتقر
خرد داننده خوار شمرنده
فرهنگ لغت هوشیار
مرد نزدیک به مرگ، بیمار که در حال احتضار است، آنکه مشرف به موت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
((مَ))
رانده، دور کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ضَ))
کسی که در حال احتضار و مرگ باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتضر
تصویر محتضر
((مُ تَ ض))
به شهر آینده، حاضر شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتکر
تصویر محتکر
((مُ تَ کِ))
کسی که کالاها را در انبار نگه می دارد تا پس از گران شدن بفروشد
فرهنگ فارسی معین
ستایشگر، مداح، مدح خوان، مدحت گو، مدحت خوان، مدحت سرا، مدیحه سرا، مدح گستر، مناقبت خوان
متضاد: هجوگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد