جدول جو
جدول جو

معنی مدبوه - جستجوی لغت در جدول جو

مدبوه
(مَبُوْ وَ)
رجوع به مدبوّ و مدبیّه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدبوغ
تصویر مدبوغ
ویژگی پوست پیراسته شده، دباغت شده، کنایه از گرسنه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَبْ بَ)
ارض مدبه، زمین خرسناک. (منتهی الارب). زمینی که در آن خرس فراوان باشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بَ)
جای خرس. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُدَبْ بِهْ)
در ریگستان افتنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وِهْ)
شتر را به سوی بچه خواننده به لفظ داه داه یا ده ده. (از آنندراج). نعت فاعلی است از تدویه. رجوع به تدویه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بُوْ وَ)
مضموم و درهم کشیده. مقبوّ. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقبو شود
لغت نامه دهخدا
(مَمْ)
منبوه الاسم، مشهورنام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبه. رجوع به سبه شود، پیر خرف. (منتهی الارب). آنکه بسبب پیری عقل خود از دست داده باشد. (اقرب الموارد). مسبه. و رجوع به مسبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ارض مدباه، زمین ملخ ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بِ حَ)
رمل مدبحه، ریگ تودۀ کوژ. (منتهی الارب). حدباء. (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، مدابح
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بِ رَ)
تأنیث مدبّر است. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدبر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ سَ)
زمین که گیاه رویانده باشد. (از متن اللغه). رجوع به ادباس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ غَ)
جای دباغت. (منتهی الارب) (از متن اللغه). دباغخانه. محل پوست پیرایی، پوست در دباغت گذاشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه). ج، مدابغ
لغت نامه دهخدا
(مَ بو بَ)
کشور ویران شده به واسطۀ خرسها. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مجروح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زخمی شده. رجوع به دبور شود، گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دبر. ادبر. (از متن اللغه). زخم شده و ریش شده در پشت. (ناظم الاطباء). رجوع به دبر شود، کثیرالمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرد بسیارمال. (آنندراج). توانگر. مالدار. (ناظم الاطباء) ، که گرفتار باد دبور شده است. (از متن اللغه). گرفتار باد دبور. (ناظم الاطباء). رجوع به دبور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمینی که نبات آن را ملخ خورده باشد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مدبوشه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدبوشه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
ارض مدبوشه، زمین که ملخ خورده باشد نبات آن را. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). گویند: مکان مدبوش و ارض مدبوشه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جلد مدبوغ، پوست پیراسته. (مهذب الاسماء). دباغت یافته. دباغی شده. دبیغ. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لقمۀ پیچیده و بزرگ کرده برای فروبردن. (آنندراج). نعت مفعولی است از دبل. رجوع به دبل شود، پیراسته شده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کودداده شده بر سرگین. (ناظم الاطباء). رجوع به مدبوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ارض مدبوله، زمینی که با سرگین و مانند آن کود داده شده و اصلاح شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دبل و دبول. رجوع به دبول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَدْ)
دهی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان، در 7هزارگزی شمال شرقی زرند، بر سر راه راور به چترود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 155 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ بی یَ)
ارض مدبیه، زمین ملخ خورده. (منتهی الارب). مدبوه. مجروده. (اقرب الموارد). زمینی که گیاهش را ملخ خورده است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
ارض مدبیه، زمین ملخناک و مورچه ناک. (از منتهی الارب). مدباه. پرملخ. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ)
دعوت شده. خوانده شده. تأنیث مدعوّ. رجوع به مدعو شود، موسومه. رجوع به مدعوه و مدعو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عُوْ وَ / وِ)
مدعوه. تأنیث مدعو. رجوع به مدعوه و مدعو شود، موسومه. خوانده شده. نامیده: پس به قریۀ مدعوه انارک فرودآمدند. (تاریخ قم ص 261)
لغت نامه دهخدا
(مَ بُوو)
مدبوه. کشت و زمین ملخ خورده. (ناظم الاطباء). رجوع به مدبوه و مدبیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدبور
تصویر مدبور
بخت بر گشته، زخمی خسته، توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدبوغ
تصویر مدبوغ
دباغت شده: دباغی گشته پوست پیراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدبوغ
تصویر مدبوغ
((مَ))
دباغت شده، دباغی گشته
فرهنگ فارسی معین