جدول جو
جدول جو

معنی مدارع - جستجوی لغت در جدول جو

مدارع
(مَ رِ)
جمع واژۀ مدرعه. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدامع
تصویر مدامع
مدمع ها، گوشه های چشم که اشک از آن می ریزد، مجاری اشک، جمع واژۀ مدمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
کشاورز
در فقه و حقوق کسی که زمین خود را با عقد مزارعه به دیگری واگذار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارا
تصویر مدارا
با کسی نرمی و ملاطفت کردن، به نرمی و حسن خلق با کسی رفتار کردن، برای مثال مدارا خرد را برادر بود / خرد بر سر دانش افسر بود (فردوسی - ۷/۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
مزرعه ها، کشتزارها، جمع واژۀ مزرعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
کسی که چیزی را دفع و رد می کند، دفاع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
مدفع ها، آلت دفاع از قبیل توپ و تفنگ، آلت دفع، جمع واژۀ مدفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
در دستور زبان فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند
در علم عروض بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
مدرسه ها، جاهای درس خواندن، آموزشگاه ها، جمع واژۀ مدرسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارع
تصویر مشارع
مشرع ها، جاهای ورود به آب، جاهای آب خوردن، جمع واژۀ مشرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارج
تصویر مدارج
مدرج ها، درج شده ها، مندرج ها، مدرجه ها، راه ها، طریق ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
مدرک ها، سندها یا نوشته هایی که دلیل چیزی است مثلاً مدرکهای تحصیلی، چیزهایی که وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم، ادراک شدنی ها، قابل درک ها، جمع واژۀ مدرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداره
تصویر مداره
گلکاری، مزد گلکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارع
تصویر مشارع
راهها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدمع، کنج چشم ها اشک ها اشکجای ها جمع مدمع: محلهای اشک مجراهای اشک، کنج چشمها، اشکها: شبی از شبهای زمستان که مزاج هوا افسره بود و مفاصل زمین درهم افسره سیلان از مدامع سبلان منقطع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
راننده و دور کننده، دفاع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدرک، تزده ها، گواهینامه ها، سهش های پنجگانه جمع مدرک: حواس پنجگانه، سندها: مدارک تحصیلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
شریک و شبیه و مانند شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
جمع مزرع، جای کاشتن، کشتزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسارع
تصویر مسارع
شتابنده، پیشدست شتابنده جمع مسارعین
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مداراه مدارات: مدارا خرد را برادر بود خرد بر سر دانش افسر بود. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارج
تصویر مدارج
رتبه ها، پله ها، درجات، مراتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
جاهای درس گفتن، جمع مدرسه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارع
تصویر مزارع
((مَ رِ))
جمع مزرعه، کشتزارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدامع
تصویر مدامع
((مَ مِ))
جمع مدمع، چشمه ها، مجرای اشک، کنج چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
((مَ رِ))
جمع مدرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
((مَ رِ))
جمع مدرسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارج
تصویر مدارج
((مَ رِ))
جمع مدرج، درجه ها، پایه ها، رتبه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارا
تصویر مدارا
((مُ))
همکاری، همراهی یا همزیستی با دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارع
تصویر مصارع
((مَ رِ))
جمع مصرع. مهلکه ها، جای بر زمین افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشارع
تصویر مشارع
((مَ رِ))
جمع مشرع و مشرعه، راه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
((مُ رِ))
مانند شونده، صیغه ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدافع
تصویر مدافع
((مُ فِ))
دفاع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
زمان کنونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدارک
تصویر مدارک
دستک ها
فرهنگ واژه فارسی سره