مدارسه. خواندن. قرائت چیزی: می خواستم که این مکتوب نهان، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 69). رجوع به مدارسه شود
مدارسه. خواندن. قرائت چیزی: می خواستم که این مکتوب نهان، و خاطر اشرف را از مدارست این فضایح و ممارست این قبایح معاف دارم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 69). رجوع به مدارسه شود
مذاکر. مقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
مذاکر. مُقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
نگهبانی. محافظت و حراست. (ناظم الاطباء). - محارست کردن، پاس داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملک قناعت را محارست کنی. (گلستان). ، گوش داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نگهبانی. محافظت و حراست. (ناظم الاطباء). - محارست کردن، پاس داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملک قناعت را محارست کنی. (گلستان). ، گوش داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
چیزی با کسی درس کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سبق گفتن و درس کتاب کردن. (منتهی الارب). کتاب را تدریس کردن. دراس. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم مذاکره کردن. (از منتهی الارب). مذاکره کردن با اهل علم، کتاب خواندن و قرائت کتاب. (از متن اللغه). دراس. خواندن کتاب را بر مصاحب و همدرس، آلوده گشتن به گناهان. (از اقرب الموارد). رجوع به مدارس شود
چیزی با کسی درس کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سبق گفتن و درس کتاب کردن. (منتهی الارب). کتاب را تدریس کردن. دراس. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، با هم مذاکره کردن. (از منتهی الارب). مذاکره کردن با اهل علم، کتاب خواندن و قرائت کتاب. (از متن اللغه). دراس. خواندن کتاب را بر مصاحب و همدرس، آلوده گشتن به گناهان. (از اقرب الموارد). رجوع به مُدارِس شود
آن دایره های خرد که بر پشت کره یکدیگر را متوازی باشند. (التفهیم). جمع واژۀ مدار. رجوع به مدار شود. - مدارات روزها، مدارات یومی: دائره هااند موازی مر معدل النهار را به شمال و به جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود. - مدارات عرضی، دائره هااندموازی مر فلک البروج را به شمال و جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود
آن دایره های خرد که بر پشت کره یکدیگر را متوازی باشند. (التفهیم). جَمعِ واژۀ مدار. رجوع به مَدار شود. - مدارات روزها، مدارات یومی: دائره هااند موازی مر معدل النهار را به شمال و به جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود. - مدارات عرضی، دائره هااندموازی مر فلک البروج را به شمال و جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود
که به شدت پیرو و مقلد مد و باب روز باشد. (فرهنگ فارسی معین). پرستندۀ مد. که در قبول مدهای تازه حرص و ولعی دارد. که لباسهای تازه باب شده پوشد. رجوع به مد شود
که به شدت پیرو و مقلد مد و باب روز باشد. (فرهنگ فارسی معین). پرستندۀ مد. که در قبول مدهای تازه حرص و ولعی دارد. که لباسهای تازه باب شده پوشد. رجوع به مُد شود
ور رفتن. انگولک کردن. تیمار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درمان و علاج کردن. معالجه، مواظبت و سعی و کوشش. تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت، ورزیدن کاری به طور دائم. تمرین کردن. (ناظم الاطباء) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد. (کلیله و دمنه). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. (مرزبان نامه ص 5)، خو کردن. عادت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)، آزمایش. تجربه. رنج کشیدن در کاری. (از ناظم الاطباء). پی چیزی مشقت دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند. (کلیله و دمنه) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه)
ور رفتن. انگولک کردن. تیمار کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، درمان و علاج کردن. معالجه، مواظبت و سعی و کوشش. تفتیش و تفحص و نگهبانی و محافظت، ورزیدن کاری به طور دائم. تمرین کردن. (ناظم الاطباء) : و بحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد. (کلیله و دمنه). به ممارست قلم و مدارات ادب ارتیاض یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). در مغامست حرب و ممارست طعن و حرب از جانبین بکوشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). چون در ملابست و ممارست این فن روزگاری برآمد. (مرزبان نامه ص 5)، خو کردن. عادت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پدر به حکم وقوف بر خواتیم کارها و ممارست بر شدائد ایام و ارتیاض به تجارب روزگار به امان پناهید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342)، آزمایش. تجربه. رنج کشیدن در کاری. (از ناظم الاطباء). پی چیزی مشقت دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از وی (عمر) جز تجربت و ممارست عوضی نماند. (کلیله و دمنه) چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه)