جدول جو
جدول جو

معنی مخنشات - جستجوی لغت در جدول جو

مخنشات
(مُ خَنْ نَ)
جمع واژۀ مخنشه. رجوع به مخنشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخدرات
تصویر مخدرات
زن پرده نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیلات
تصویر مخیلات
جمع واژۀ مخیله، قوۀ تخیل، تصور، مرکز تخیل در مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلفات
تصویر مخلفات
اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده، اشیا و لوازم خانه، خوردنی هایی که به عنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بَ قَ)
محاشاه. اخراج. استثناء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استثناء کردن. (از ناظم الاطباء) ، باک داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاشاه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیتی است (به خراسان از گوز کانان به دراندره پیوسته اندر کوهها و مهتران او را اندر قدیم برازبنده خواندندی و اکنون کاردار از حضرت ملک گوزگانان رود و این همه ناحیتهایی است با کشت و برز بسیار و نعمتی فراخ و مهتران این ناحیتها از دست ملک گوزگانان اند و مقاطعه بدو باز دهند و بیشتر مردمانی اند ساده دل، خداوندان چهارپای بسیاراند از گاو و گوسپند و اندر این پادشایی ناحیتهای خرد بسیارند و اندر او درختی بود که از او تازیانه کنند و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است و آهن و سرب و مس و سنگ سرمه و زاگهای گوناگون. (حدود العالم چ دانشگاه ص 96)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
نام مرغی است آبی و تیره گون و میان سر او سفید میباشد. (برهان). مرغی است تیره گون آبی میانۀ سرش سپید بزرگ بود و بعضی میانه. (اوبهی). ظاهراً کلمه مقلوب خشنشار و خشنسار است و رشیدی گوید اصح خشیسار است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به خشین سار و خشسار و سارخشین شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کینه ها. دشمنی های دیرینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خماشه
لغت نامه دهخدا
(مُ سَخْ خِ)
جمع واژۀ مسخن و مسخنه. گرم کنندگان. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مسخن شود، داروهای گرم و چیزهایی که حرارت بدن را افزون کنند. ضد مبرّدات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع مخصصه، ویژه گران جمع مخصصه یا مخصصات انواع. در اصطلاح صدر الدین شیرازی همان صور نوعیه است، جمع مخصصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشدات
تصویر منشدات
جمع منشده (منشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماشات
تصویر خماشات
کینه ها و دشمنی های دیرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبنیات
تصویر مبنیات
جمع مبنیه، بنیافتگان سازیدگان اورتشان جمع مبنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخیله، گمانیده ها پنداشته ها، جمع مخیله، گماننده ها پندارندگان پندارنده ها جمع مخیله (مخیل) جمع مخیله (مخیل)، قضایا و مقدماتی هستند که نفس را بجنبانند تا بر چیزی حرص آرد یا از چیزی نفرت گیرد و باشد که نفس داند که دروغند. در دستور آمده: مخیلات عبارت از قضایایی هستند که در نفس اثر شگفت آوری گذاشته و موجب قبض و بسط شوند و قیاسی را که مرکب از مخیلات است شعر نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختصات
تصویر مختصات
جمع مختصه، ویژیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
زنان پرده نشین، خانمهای با حجاب و پرده نشین و پاکدامن و با شرم و حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخنات
تصویر مسخنات
جمع مسخنه، گرم کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با کسی رفتن و همراهی کردن، مدارا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغنیات
تصویر مغنیات
جمع مغنیه، چر گران زن خنیا گران زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصنفه، نوشته ها ماتیکانها جمع مصنفه (مصنف) کتابهای تصنیف شده: و ما این سوالات را پیش ازین یاد کرده ایم اندر مصنفات خویش چو کتاب عجائب الصنعه و کتاب زادالمسافرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشات
تصویر منشات
جمع منشا، نوشته ها، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخلفه، مانداک ها مردری ها رخن ها، مانه ها جمع مخلفه. آنچه که از میت بمیراث مانده متروکات، اشیا و لوازم خانه: اثاثه ومخلفات خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمسات
تصویر مخمسات
جمع مخمسه، پنجینگان پنجگوشگان پنج تایی ها جمع مخمسه (مخمس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازات
تصویر مخازات
بذلت افکندن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافات
تصویر مخافات
جمع مخافه، ترس ها بیم ها جمع مخافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدرات
تصویر مخدرات
((مُ خَ دَّ))
جمع مخدره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخازات
تصویر مخازات
((مُ))
به ذلت افکندن، رسوا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلفات
تصویر مخلفات
((مُخَ لَ فّ))
خوردنی هایی که با غذای اصلی مصرف می شود، وسیله های جانبی یا فرعی یک دستگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنفات
تصویر مصنفات
((مَ صَ نِّ))
جمع مصنفه (مصنف)، کتاب های تصنیف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مماشات
تصویر مماشات
((مُ))
مدارا کردن با کسی، با هم راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
((مُ تَ صّ))
مجموعه دو یا سه عددی که به کمک آنها وضع یک نقطه در صفحه یا در فضا یا بر روی کره مشخص می شود
فرهنگ فارسی معین
تحریرات، مراسلات، مکتوبات، نامه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد