جدول جو
جدول جو

معنی مخط - جستجوی لغت در جدول جو

مخط
(مِ خَطط)
چوب خطکش جولاهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوب خطکش جولاهه و غیر آن. (آنندراج) (دهار). ابزاری از آهن و یا چوب که بدان خط کشند. و مسطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخط
(مَ خَطط)
جای خط کشیدن، آنجا که خط افتد در چیزی: خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه. (حضرت امام حسین)
لغت نامه دهخدا
مخط
(مَ خِ)
مهتر جوانمرد. ج، مخاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهتر جوانمرد و کریم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخط
خاکستر، جامه کوتاه پکمال (خط کش)
تصویری از مخط
تصویر مخط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط خط شده، خط دار، راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
کسی که بر راه غلط و عقیدۀ نادرست باشد، خطا کننده، خطاکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
زن. (منتهی الارب) (آنندراج). زن و زوجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ)
جای مهار در بینی شتران. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
عهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). یقال لاجعلها اﷲ آخر مخطر منه، ای آخر عهد منه. (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
کسی که خود را گرو گرداند برای حریف و برآید برای جنگ وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را در مقابل حریف آورد و مبارزت کند با وی. (ناظم الاطباء) ، مال را به گرو در میان نهنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). کسی که مال خود را به گرو درمیان نهد. (ناظم الاطباء) ، هم قدر و هم منزلت کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گروبندنده. و رجوع به اخطار شود، آنکه اخطار می کند و چیزی را به یاد می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به مخاطره افتاده: اخطر المریض، دخل فی الخطر فهو مخطر فی الکل. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ)
صاحب جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، خطدار از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جامه با خطها. (دهار). کساء مخطط، گلیم خطدار. (ناظم الاطباء) ، مدرج:
از خط این دایره در خط مباش
زخمگه چرخ مخطط مباش.
نظامی.
، کودکی که در رخسار وی ریش پدیدار گشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طِ)
خطدارکننده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که خط راست می کشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که جامۀ خطدار می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که خط و نبشتۀ خوش می نویسد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، اندک خورنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخطیط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسب چسبیده شکم. (ناظم الاطباء). جنب مخطف، پهلوئی باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
تیری که خطا می کند و بر نشانه نمی خورد. (ناظم الاطباء). تیر خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
فحش گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی ادب در تکلم. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخطال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ / مِ طَ)
منقار مرغان و پیش بینی و دهن ستور و بینی مردم. ج، مخاطم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بینی انسان. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ / مُ خَطْ طِ)
غورۀ خرماکه بر وی خطهای سفید پیدا آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ)
اسب که از پتفوز تا حنک اسفل وی سفیدی گرفته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، شتر مهار در بینی کرده شده و شتری که بینی وی را می کشند تا مهار در وی گذارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخطمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
آنکه دایم از بینی وی آب رود. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طِ)
مهار در بینی شتر کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه مهار در بینی شتر و یا اسب مینهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بقصد گناه کننده. (ناظم الاطباء). ناصواب. که مصیب نباشد. در خطا: رأی هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم مخطی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 48). بدین سیرت تو راضی نیستیم و رای ترا در این مخطی می دانیم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 309). ملک شادمان شد و گفت، مخطی بودم در آنچه خواب بر ایشان عرضه کردم. (کلیله ودمنه چ مینوی ص 371). و رجوع به اخطاء و خاطی شود
از ’خ طو’، کسی که سبب گام برداشتن و یا رفتن میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطو و خطوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ مُ)
بینی پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بینی افشاندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مضطربانه افتان و خیزان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
بسیار دراز. (منتهی الارب). رجوع به شمخاط و شمخوط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
حنظل که زرد شود و خطهای سبز بهم رسد در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حنظلی که در آن خطوط سبز بهم رسیده باشد. (از ناظم الاطباء) ، صیدی که نزدیک به صیاد رسد و در پهلوی وی واقع گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخطاب شود
لغت نامه دهخدا
گروهی از پیروان علی (ع) که جبرئیل را در رساندن پیام خدایی به محمد بن عبدالله (ص) لغزشمند می دانستند (فضل بن شادان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطوب
تصویر مخطوب
خواستگاری شده خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمخط
تصویر تمخط
پاک کردن بینی، افتان و خیزان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط دار از هر چیزی و صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطم
تصویر مخطم
بینی، نوک افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
خطاکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخططه
تصویر مخططه
مونث مخطط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
((مُ خَ طَّ))
خط خط شده، خط دار، خط خطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
((مُ خْ))
خطاکار، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
خطدار، خطخطی
فرهنگ واژه مترادف متضاد