جدول جو
جدول جو

معنی مختنق - جستجوی لغت در جدول جو

مختنق
خفه شونده، در پزشکی آنکه دچار اختناق شده
تصویری از مختنق
تصویر مختنق
فرهنگ فارسی عمید
مختنق
(مُ تَ نَ)
تنگی جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). جای تنگ. (ناظم الاطباء). رجوع به اختناق شود
لغت نامه دهخدا
مختنق
(مُ تَ نِ)
خبه شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خفه شده و گلوفشرده شده برای مردن. (ناظم الاطباء) ، اسب که غرۀ پیشانی وی تا رخسارش رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
مختنق
خبه شونده، جای تنگ کسی که گلویش فشرده شود خفه شونده
تصویری از مختنق
تصویر مختنق
فرهنگ لغت هوشیار
مختنق
((مُ تَ نِ))
خفه شونده، گلوی فشرده شده
تصویری از مختنق
تصویر مختنق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخترق
تصویر مخترق
مکان حرکت، معبر، راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنق
تصویر مخنق
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعولن تغییر یابد، به شرطی که در ابتدای بیت نباشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زِ)
شمشیر برهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر برهنه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختزاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
گلوگرفته شده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُخَنْ نِ)
جلاد و آنکه خفه می کند. خفه کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تخنیق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
گردن بند و حمیل. ج، مخانق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَتْتو)
دهی از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد است که در شهرستان تبریز واقع است و 1057 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ)
آن جایی که گردن کوهها از سر آب ظاهر و نمایان می گردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ابتدای خارج شدن توده ریگهای دراز کشیده از سراب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
مهب باد و بادگذر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای وزیدن باد و بادگذر. (ناظم الاطباء) ، دشت و بیابان، هنگام و زمان حرکت و سیر، جای حرکت و سیر، محل عبور کشتی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
باد گذرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد سخت وزنده. (ناظم الاطباء) ، بربافندۀ دروغ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دروغ بربافنده و ایجادکننده دروغ. (ناظم الاطباء) ، گذرنده و رونده. (آنندراج). کسی که می گذرد و می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختراق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
گوراب جنبنده و طپنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اختفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
تمام خلق شده. (مهذب الاسماء). تمام خلقت از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک ساخته شده و تمام خلقت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، کریم الاخلاق. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، دروغ و ناراستی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
دروغ بربافنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مناسب و موافق ساخته شده، شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، تمام خلقت و نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به اختلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
کسی که سر مشک را بیرون نوردیده آب خورد از آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اختناث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ قَ)
مؤنث مختنق. (ناظم الاطباء). رجوع به مختنق و اختناق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
آنجائی از گردن که محل خفه کردن است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مختلق
تصویر مختلق
به آفرید دروغ بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخانق
تصویر مخانق
جمع مخنقه، گردن بندها خپه کن ها جمع مخنقه
فرهنگ لغت هوشیار
خبه خبه شده، خبه گاه در گلو خبه کن خفه شده خبه گشته، محل فشار طناب در گلوی خفه شده. خفه کننده، مفعولن چون در حشو بیت افتد واز مفاعلین منشعب باشد آنرا مخنق خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
باد گذر گذرگاه باد گذرنده، باد گذرنده، رونده، بر بافنده دروغ دروغباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنق
تصویر مخنق
((مُ خَ نِّ))
خفه کننده، در علم عروض «مفعولن» چون در حشو بیت افتد و از «مفاعیلن» منشعب باشد، آن را مخنق خوانند
فرهنگ فارسی معین