جدول جو
جدول جو

معنی محوه - جستجوی لغت در جدول جو

محوه(مَحْ وَ)
باران که دور کند خشکسال را و ناپدید گرداند آن را. (منتهی الارب) ، ترک الارض محوه واحده، یعنی همه زمین را باران گرفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ننگ و عار، ساعت. (منتهی الارب) ، بادپس پشت یا شمال بدان جهت که ابر را برد و محو کند. (منتهی الارب). (به این معنی معرفه و غیرمنصرف است)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوه
تصویر مشوه
زشت رو، دارای چهرۀ زشت، زشت صورت، بدرو، بدگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفه
تصویر محفه
تختی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر، تخت روان، محافه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوط
تصویر محوط
احاطه شده، محصور شده، آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محله
تصویر محله
قسمتی از شهر با چندین خیابان، کوچه و مغازه، کوی، برزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوی
تصویر محوی
دربرگرفته شده، فراهم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجه
تصویر محجه
میانۀ راه، وسط راه، راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محور
تصویر محور
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محله
تصویر محله
کوی، برزن، قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای
فرهنگ لغت هوشیار
محافه در فارسی: تخت روان هودج مانندی که بر دوش حمل کنند محافه: رشید الدین و طواط را که در خدمت آبا او سن از هشتاد گذشته بود بمحفه ای پیش او آوردند
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه بدینگونه آمده در یک فرهنگ فارسی و آن را بر گرفته از مروح تازی دانسته این واژه پارسی است و چنان که در آنندراج آمده، مروه خو انده می شود و هم پیوند است با واژه مرو در پارسی پهلوی که به گیاه خوشبو گفته می شود مروه گیاهی است خوشبوی و شاید همان گیاهی که در گویش تهرانی و گویش اراکی، مرزه خوانده می شود. سخت خوشبوی ومعطر کننده، مروه مروت در فارسی مردمی مردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
زشت گردانده آکنهاده زشت نا هنجار نا هماهنگ زشتروی زشت گرداننده ظکنهنده نا هنجار کننده زشت گردانیده عیب کرده شده زشت گرداننده عیب کننده، جمع مشوهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقه
تصویر محقه
مونث محق
فرهنگ لغت هوشیار
دیوار بست پر هونه ور آنچه که در گرداگرد آن دیواری بر آورده باشند دیوار بست کرده. گرداگرد چیزی بر آینده دیوار بست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
دیوار برکشیده، زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محول
تصویر محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوی
تصویر محوی
فراهم آمده، گرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در مرزبان نامه آمده: قدمی از محجه مراد من فراتر ننهاده راه، میانه راه میانه راه، طریق راه (راست) : قدمی از محجه مراد من فراتر ننهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبه
تصویر محبه
محبت در فارسی: دوستی دوشاکی مهر کاری همبراتی سنارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمه
تصویر محمه
تب خیز، تب آور
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محواه
تصویر محواه
مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گرد خود گردد، خط موهومی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوه
تصویر فحوه
انگبین ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضحوه
تصویر ضحوه
نیم چاشت چاشتگاه پیشین پیش از نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحوه
تصویر شحوه
گام، درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجه
تصویر محجه
((مَ حَ جِّ))
راه، میانه راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوی
تصویر محوی
((مَ یّ))
دربرگرفته شده، مضمون، سطح زیرین هر جسمی را محوی و سطح بالایین آن را حاوی نامند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محول
تصویر محول
((مُ حَ وَّ))
واگذار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوله
تصویر محوله
سپرده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محله
تصویر محله
کوی، برزن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
گردونه
فرهنگ واژه فارسی سره