جدول جو
جدول جو

معنی محنون - جستجوی لغت در جدول جو

محنون
(مَ)
مجنون. دیوانه، مبتلی به صرع. (آنندراج) (منتهی الارب). مصروع. گرفتار صرع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکنون
تصویر مکنون
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محزون
تصویر محزون
اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصون
تصویر محصون
محفوظ و استوار، در امان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
گمان برده شده، کسی که مورد بدگمانی واقع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنون
تصویر معنون
دارای دیباچه و مقدمه، شخص دارای عنوان و مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
دیوانه، آنکه عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
هنگام تشکر به کار می رود، سپاسگزار، نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
در کنار گرفته. حضانت شده. دربردارنده. حاوی: مشتمل دقایق جهانداری و محضون حقایق کامگاری. (روضهالعقول، از مرزبان نامه چ تهران مقدمۀ مصحح، صفحۀ ’ح’)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازداشته شده و نگاهداشته شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محبوس. بازداشته. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محقون الدم، رهانیده شده از قتل. (از منتهی الارب). بجان رسته.
- ، در اصطلاح فقه آن که قتل او جایز نیست و قاتل از جمله اشخاصی است که غیر محقون الدم است
لغت نامه دهخدا
نام نان خورشی است و آن ماهی خرد است که در خمی از آب کنند و نمک بسیار در آن آمیزند تا مهرا شود، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عبدالسلام بن سعید بن حبیب بن حسان بن هلال بن بکاربن ربیعۀ تنوخی ملقب به سحنون و مکنی به ابوسعید. فقیهی مالکی است. بر ابن قاسم و ابن وهب و اشهب علم آموخت، سپس ریاست علمی مغرب بدو منتهی شد. اصل او از حمص است. قضاوت قیروان یافت و مردم مغرب بقول او استناد کنند. وی کتاب مدونه را بر مذهب مالک تصنیف کرد. ولادت او شب اول رمضان سال 160 هجری قمریبود و روز سه شنبه نهم رجب سال 240 درگذشت. رجوع به وفیات الاعیان و الاعلام زرکلی و معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ)
نام پرنده ای است به مصر. رجوع به حیاه الحیوان دمیری و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اندوهگین. (منتهی الارب) (غیاث) (ناظم الاطباء). غمنده. غمناک. اندوهگین. اندوهناک. مهموم. غمگین. غمین. غمگن. مغموم:
هر آنچ از گردش این چرخ وارون
رسد بر ما، نشاید بود محزون.
ناصرخسرو.
در کوی توخاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون.
خاقانی.
- محزون شدن، غمگین شدن. اندوهناک گشتن:
باد فرومایگی وزید وزو
صورت نیکی نژند و محزون شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
سر نامه دار، پیشگفتدار، نشاندار نامدار عنوان کرده شده ابتدا شده، کتاب یا رساله دارای مقدمه، شخصی دارای حیثیت و نام نشان: (مرد معنوی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنون
تصویر مکنون
پنهان داشته شده، نهفته، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
هنیده، سپاسگزار، مرد سست، مرد توانا، از واژگان دو پهلو نعمت داده و منت نهاده: (... مراحم صاحبقران پاک اعتقاد خواست تربیت او بنوعی فرماید که مجموع اهل آن دیار ممنون منت باشند) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 398: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
دیوانه و جنون زده، بی عقل و شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
در کنار، در بر گیرنده در کنار گرفته، در بردارنده حاوی: مشتمل دقایق جهانداری و محضون حقایق کامگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصون
تصویر محصون
استوار گشته استوار شده (در حصارو جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزون
تصویر محزون
اندوهگین، غمناک، مغموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
صیقل زده، مشورت کرده، آراسته کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
گمان برده شده و گمان کرده شده، نامعلوم و نامحقق و یقین ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
((مَ))
نعمت داده شده، منت نهاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
وارد شده در سنت، ختنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنون
تصویر مکنون
((مَ))
پوشیده و پنهان داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
((مَ))
بدبو، متعفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظنون
تصویر مظنون
((مَ))
مشکوک، مورد شک و گمان واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معنون
تصویر معنون
((مُ عَ وَ))
عنوان کرده شده، ابتدا شده، کتاب یا رساله دارای مقدمه، شخصی دارای حیثیت و نام و نشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصون
تصویر محصون
((مَ))
استوار شده (در حصار و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محضون
تصویر محضون
((مَ))
در کنار گرفته، دربردارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محزون
تصویر محزون
((مَ))
اندوهگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
((مَ))
دیوانه، بی عقل، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
شیدا، دیوانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ممنون
تصویر ممنون
سپاسگزار، سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره