جدول جو
جدول جو

معنی محلنکک - جستجوی لغت در جدول جو

محلنکک(مُ لَ کِ)
سخت سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ لَ کِ)
موی بسیار و فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعلنکاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَکْ کَ)
درشت اندام پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نَ)
مرد استوارخرد به تجربه. مردی که آزمایش در کارها وی را استوارکرده باشد، محنوک. صبی محنک، کودک که خرمای خائیده بر کامش مالیده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نِ)
آزمایش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
مرد استوارخرد به تجربه ها. مجرب. آزموده. مردی که آزمایش و تجربه در کارها وی را استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
استوارخرد گرداننده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که کارآزموده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
رشتۀ حنک بند. (منتهی الارب). حناک. آنچه زنان فا زنخدان بندند. (مهذب الاسماء) ، لبیشه. لواشه. (منتهی الارب). حناک
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کَ)
چوب که در عطن نهند تا شتران گرگین خود را به وی درمالند: حذل محکک، انا جذیلها المحکک، از رأی و تدبیرمن استفاده برند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کِ)
عبارت از دوایی است که خلط زنندۀ گرم را جذب کند و در بحرالجواهر گوید محکک آنچنان داروی زننده ای است که از فرط تندی و گرمی، اخلاط زننده را به مسامات بدن جذب کند ولی به درجه ای که تولید جراحت کند نمی رسد مانند کبیکج. (کشاف اصطلاحات الفنون). پاره ای دواها چون کبیکج که اخلاط تند را به مسام جذب کند ولی نه به حد ریش کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قانون کتاب دوم چ تهران ص 149 س 24 شود، نیک خارنده. (آنندراج). کسی که بسیار سخت میخارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
گیاهی که خبازی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از بید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صبی محنوک و صبی محنّک، کودک که خرما خائیده بر کامش مالیده باشند. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
نعت فاعلی از احتناک. لبیشه کننده اسب را. (از منتهی الارب) ، مرد استوارخرد به تجربه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد مجرب و آزموده، فاتح و غالب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مستولی شونده بر کسی. (آنندراج) ، ملخ خورندۀ گیاه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ملخ که نباتهای زمین را خورد. (آنندراج) ، گیرندۀ مال کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ کَ)
بمعنی خرفه است که به عربی بقلهالحمقا خوانند. (برهان) (آنندراج). خرفه. (ناظم الاطباء). تخم خرفه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنک و کلکنک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کِ)
معلکس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به معلکس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ)
متمایل. سخت مایل. تمایل دارنده
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ کِ / مُ حَ کَ)
نعت فاعلی و مفعولی از اسحنکاک. رجوع به اسحنکاک شود، شعر مسحنکک، موی سخت سیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سحکوک. و رجوع به سحکوک شود
لغت نامه دهخدا
خارش آور خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلوکک
تصویر مفلوکک
مفلوک حقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکک
تصویر محکک
((مُ حَ کِّ))
خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنک
تصویر محنک
((مُ حَ نَّ))
مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ فارسی معین