جدول جو
جدول جو

معنی محققاً - جستجوی لغت در جدول جو

محققاً
(نِ مَ دَ)
به تحقیق. حقیقهً. مسلماً. قطعاً. رجوع به محقق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محققانه
تصویر محققانه
به روش محققان، همچون محققان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَقْ قِ)
جمع واژۀ محقق (در حالت نصبی و جری). رجوع به محقق شود
لغت نامه دهخدا
کمیز نگاهدارنده، بسیار میزنده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قِ قَ)
مؤنث محقق. رجوع به محقق شود
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ کَ دَ)
بر وقت. (آنندراج). غیردایم. مقابل دائماً: موقتاً از سفر منصرف شدم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
مطلقا. کاملاً و تماماً و جمیعاً و بالکلیه و سراسر. (ناظم الاطباء). بی قید. بی شرط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بطور مؤکد و قطعی: چون مطلقاً فرموده بودند که به علت قبالات کهنۀ سی ساله دعوی نشنوند. (تاریخ غازانی ص 242). صلاح در آن است که مطلقاً طلاء جائززنند چنانکه به ورق توان زد. (تاریخ غازانی ص 284) ، اصلاً و هرگز و ابداً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ تَ)
از جهت منطق. بنابر منطق. رجوع به منطق معنی سوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
شبها که در تمام آن ماه باشد و گاه از ابر گمان برند که صبح است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). لیالی محمقات، شبها که ماه در میغ تابد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِ تَ)
به اتفاق. جمعاً. متحداً: متفقاً وارد خانه شدند
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
جمع واژۀ محرقه. رجوع به محرقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قَ)
جمع واژۀ محقره. ناچیزها و چیزهای خرد و ریزه. (ناظم الاطباء). ریزگان. (منتهی الارب). صغایر. (تاج العروس) : طغرل بک... پیغام. به خلیفه فرستاد که... به هر وقت به محقرات و جزویات دیوان عزیزرا... ابرام نباید نمود. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 20)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قَ نَ / نِ)
به درستی و راستی و بطور تحقیق. (ناظم الاطباء). از روی تحقیق و صداقت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قِ نَ / نِ)
بطرز محققان. همچون محققان: وقتها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ بَ تَ)
بطور راستی و حقیقت و یقیناً و بدون شبهه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع محقق، ویجوستاران پر وهانگران باز جویان جمع محقق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقق
تصویر محقق
تحقیق کننده، پژوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
مسلماً، قطعاً، حقیقتاً، بتحقیق حقیقه، محققا در خدمت باجتماع موفق خواهد شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محققه
تصویر محققه
مونث محقق جمع محققات. مونث محقق جمع محققات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحققات
تصویر متحققات
جمع متحققه، هست شوندگان راست درآمدگان جمع متحققه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحققات
تصویر تحققات
جمع تحقق
فرهنگ لغت هوشیار
اورایها تاشتانه باز جویانه پر وهانگرانه بطرز محققان همچون محققان: وقتها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محقره، ریزگان جمع محقره: طغرل بک... پیغام... بخلیفه فرستاد که... بهر وقت بمحقرات و جزویات دیوان عزیز را تصدیق و ابرام نباید نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محققات
تصویر محققات
جمع محققه (محقق)، جمع محققه (محقق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفقاً
تصویر متفقاً
((مُ تَ فِ قَ نْ))
به اتفاق، با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلقاً
تصویر مطلقاً
((مُ لَ قَن))
کاملاً، تماماً، هرگز، ابداً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موقتاً
تصویر موقتاً
((مُ وَ قَ تَن))
به طور موقت، مقابل دایمی، همیشگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حقاً
تصویر حقاً
((حَ قَّ نْ))
به راستی و درستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محقق
تصویر محقق
((مُ حَ قِّ))
تحقیق کننده، اهل تحقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محققانه
تصویر محققانه
پژوهشگرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
دانشمندانه، عالمانه، فاضلانه، پژوهشگرانه، منتج ازپژوهش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلاشبهه، بلاشک، تحقیقاً، حتماً، قطعا، مسلماً، یقیناً
متضاد: محتملاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
با شوخی، شوخی کردم، به طور مضحک، شوخ طبعانه، مسخره وار
دیکشنری اردو به فارسی