جدول جو
جدول جو

معنی محجن - جستجوی لغت در جدول جو

محجن
هر چوبی که سر آن خمیده باشد مانند چوگان، چوب سرکج
تصویری از محجن
تصویر محجن
فرهنگ فارسی عمید
محجن
سرکج: دستواره چوگان نوک در پرندگان عصای سر کج، هر چوبی که سر آن خمیده باشد همچون چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
محجن
((مَ جَ))
هر چوب سرکج مانند چوگان، جمع محاجن
تصویری از محجن
تصویر محجن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محسن
تصویر محسن
(پسرانه)
نیکوکار، احسان کننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احجن
تصویر احجن
کور پشت، کجبینی، کج شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجه
تصویر محجه
میانۀ راه، وسط راه، راه راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصن
تصویر محصن
ویژگی مردی که زن گرفته، مرد زن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکویی کننده، نیکو کار، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجر
تصویر محجر
گرداگرد قریه، اطراف خانه، حرم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجل
تصویر محجل
اسبی که دست یا دست و پایش سفید باشد، اسب دست و پاسفید، آنکه دست و پایش بر اثر وضو سفید شده است، کنایه از پاک و پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجین
تصویر محجین
زنگوله ای گل زنگوله ای از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجی
تصویر محجی
زفت
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در مرزبان نامه آمده: قدمی از محجه مراد من فراتر ننهاده راه، میانه راه میانه راه، طریق راه (راست) : قدمی از محجه مراد من فراتر ننهاده
فرهنگ لغت هوشیار
تنک نازک، ابزار باد کش (حجامت) : شیشه تانگو شاخ تانگو نیشتر باز ایستنده، بیم زده رقیق تنک، شیشه حجامت شاخ حجامت نیشتر حجامت جمع محاجم. باز ایستنده پس پا شونده از بیم
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در تازی برابر است با اسبی که چهار دست و پایش سپید باشد و اگر چون زاب به کار رود برابر است با سرشناس شناخته در فرهنگ فارسی معین برابر است با: در بند مقید در بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجر
تصویر محجر
گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
در پرده، باز داشته پوشیده پنهان پوشیده شده پنهان: گفت: نیکوتر تفحص کن شب است شخصها در شب زناظر محجب است. (مثنوی) در پرده کرده در حجاب داشته، باز داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصن
تصویر محصن
مرد زن گرفته و نکاح کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکی کننده، احسان کننده، نیکوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزن
تصویر محزن
اندوهگین کننده اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدجن
تصویر مدجن
تب نبریدنی، ماندگار، روز ابری، باران دمریز
فرهنگ لغت هوشیار
بریانی در تابه، بریانی بریونی (فارسی اصفهانی) از خوراک ها بریان کرده در تابه، خوراکی است: طریقه تهیه بزغاله ای شیرخواره را گیرند و پس از ذبح پوست کنند و سپس کاملا بشویند ومفاصل آنرا قطع کنند. آنگاه در سر که بجوشانند و سپس در کناری گذارند تا آب آن کشیده شود. آنگاه در شیرج (روغن کنجد) تازه پزند و در آن گشنیز خشک و زیره و دارچین - که همه را کوبیده و نرم کرده باشند - داخل کنند و سپس از دیگ بر گیرند و درآب نمک مانده قرار دهند. آنگاه گشنیز و دارچین نرم کوبیده را بر آن پراکنند و برروی آن آب لیموی تازه ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ س))
نیکوکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ سَ))
احسان شده، جمع محسنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ حَ سَّ))
نیکوساخته، زینت داده، تحسین شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجه
تصویر محجه
((مَ حَ جِّ))
راه، میانه راه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجم
تصویر محجم
((مِ جَ))
رقیق، تنگ، آلت حجامت، شاخ حجامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجل
تصویر محجل
((مَ حَ جَّ))
اسبی که دست و پایش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجر
تصویر محجر
((مُ هَ جَّ))
سخت گردیده مانند سنگ، سنگ چین شده، با سنگ برآورده، خرمن ماه، هاله. در فارسی، محجور، ممنوع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجب
تصویر محجب
((مُ جَ))
پوشیده شده، پنهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجب
تصویر محجب
((مَ حَ جَّ))
در پرده کرده، بازداشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مِ صَ))
قفل، زنبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مُ صَ))
مردی که ازدواج کرده باشد، مرد زن دار، جمع محصنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصن
تصویر محصن
((مُ حَ صِّ))
استوار گرداننده، در حصن کننده، گرداگرد شهر را برآورنده، جمع محصنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجب
تصویر محجب
در حجاب، در پرده
فرهنگ فارسی عمید