جدول جو
جدول جو

معنی محجر

محجر((مُ هَ جَّ))
سخت گردیده مانند سنگ، سنگ چین شده، با سنگ برآورده، خرمن ماه، هاله. در فارسی، محجور، ممنوع
تصویری از محجر
تصویر محجر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محجر

محجر

محجر
چیزی که مانند سنگ شده باشد، سنگ شده، ایوانی که نرده داشته باشد، تارمی، نرده
محجر
فرهنگ فارسی عمید

محجر

محجر
بوستان. (منتهی الارب). بوستان و باغ که دارای اشجار باشد. (ناظم الاطباء) ، چشم خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کاسۀ چشم. حدقۀ چشم:
بجای وهم یکی تیر دیده در دل خویش
بجای دیده یکی نیزه دیده در محجر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 127).
، چشم نمایان از برقع، گوشۀ چشم که از نقاب زنان و پیچهای عمامۀ مردان نمایان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد دیه. (مهذب الاسماء). ج، محاجر. گرداگرد ده و منه محاجر اقیال الیمن و هی الاحماء و کان لکل واحد حمی لایرعاه غیره. (منتهی الارب). علف زاری که حکام برای چهارپایان خود از غیر منع کنند، و از آن است محاجر ملوک الیمن. (ناظم الاطباء) ، حرام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

محجر

محجر
آبی است و گویند موضعی است. (منتهی الارب). جایی است در اقیال حجاز و گویند در دیار طی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

محجر

محجر
حرام. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). هر چیز حرام و ممنوع. (ناظم الاطباء) ، مُحَجَّر. نرده. دارافزین. حائلی که جلو ایوان قرار دهند. رجوع به مُحَجَّر شود.
- محجر ساختن، نرده و دارافزین ساختن
لغت نامه دهخدا