جدول جو
جدول جو

معنی محجم

محجم((مِ جَ))
رقیق، تنگ، آلت حجامت، شاخ حجامت
تصویری از محجم
تصویر محجم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محجم

محجم

محجم
تنک نازک، ابزار باد کش (حجامت) : شیشه تانگو شاخ تانگو نیشتر باز ایستنده، بیم زده رقیق تنک، شیشه حجامت شاخ حجامت نیشتر حجامت جمع محاجم. باز ایستنده پس پا شونده از بیم
فرهنگ لغت هوشیار

محجم

محجم
نعت مفعولی از احجام. کسی که پس پا می شود و بازمی ایستد از کسی. (ناظم الاطباء). بازایستاده و پس پا شده از بیم. (از منتهی الارب). جبان و ضعیف القلب. (ناظم الاطباء). بازایستاده از بیم و خوف: گفت زندگانی ملک اسلام دراز باد اینهادر این مجلس بزرگ و این حشمت از حد گذشته از جواب عاجز شوند و محجم گردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 21)
لغت نامه دهخدا

تحجم

تحجم
ورآیش چون خاز که ور آید (خاز خمیر)، گنجش (گنج حجم)، خونکش زبانزد پزشکی روشی در پزشکی کهنایرانی به نام خونکشی (حجامت) و آن چنان بوده که درون پیاله ای شیشه ای پنبه آلوده به مل (الکل) را افروخته و دهانه آن را بر پشت بیمار می چسبانند و چون گوشت و پوست می آماسید پیاله را برمی گرفتند و آماسیده را تیغ می زدند تاخون بیرون آید بیرون بر آمدن هر چیز، حجامت کردن مکیدن، بر آمدن پستان، باز داشتن،جمع تحجمات
فرهنگ لغت هوشیار