تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاَّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). جدایی کردن و از هم جدا شدن. فراق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جدایی کردن و از هم دور شدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقت شود، بر زوال صفت اطلاق شود با بقاء ذات مانند زوال کهولت، زیرا که کهولت زایل می شود و صاحب آن باقی می ماند، و نیز بر زوال صفت اطلاق شود با زوال ذات مانند زوال پیری، زیرا که پیری مادام که صاحب آن نمرده است زایل نمی گردد. و مراد از ذات، چیزی است که این صفت برآن عارض می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح اصول) در نزد اصولیان، اطلاق می گردد بر معارضه در اصل و آن نفی حکم است به جهت انتفای علت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
از یکدیگر جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). جدایی کردن و از هم جدا شدن. فِراق. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جدایی کردن و از هم دور شدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقت شود، بر زوال صفت اطلاق شود با بقاء ذات مانند زوال کهولت، زیرا که کهولت زایل می شود و صاحب آن باقی می ماند، و نیز بر زوال صفت اطلاق شود با زوال ذات مانند زوال پیری، زیرا که پیری مادام که صاحب آن نمرده است زایل نمی گردد. و مراد از ذات، چیزی است که این صفت برآن عارض می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح اصول) در نزد اصولیان، اطلاق می گردد بر معارضه در اصل و آن نفی حکم است به جهت انتفای علت. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
حراب. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب). با کسی جنگ کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادربیهقی) (المصادر زوزنی). مقاتله. تحارب. احتراب، کارزار. جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاربت شود
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
حماق. (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن. (منتهی الارب). مساعدت بر حمق. (از تاج المصادر بیهقی). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء) ، با کسی حماقت کردن. (المصادر زوزنی)
حماق. (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن. (منتهی الارب). مساعدت بر حمق. (از تاج المصادر بیهقی). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء) ، با کسی حماقت کردن. (المصادر زوزنی)
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)
محاره در فارسی: کاهش، باز گشتگاه، پیوند دوش، شسن صدف، شسنی استخوان شسنی، اندک، مغاک گوش نقصان کاهش، جای بازگشت، اندرون گوش، پیوند کتف، صدف، هر استخوان که مانند صدف باشد، اندک مقابل فراوان: بنگر بزمین و سپاه دشمن کان هست فراوان و این محاره. (عثمان مختاری)