جدول جو
جدول جو

معنی محاباء - جستجوی لغت در جدول جو

محاباء
(شَ)
محاباه. حباء. (ناظم الاطباء). رجوع به محاباه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاذات
تصویر محاذات
برابر، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابات
تصویر محابات
محابا، طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابا
تصویر محابا
طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
محاباه. حباء. رجوع به محاباه شود. در اصل محاباه است که فارسیان به حذف تاء استعمال کنند. (آنندراج). در زبان فارسی محابا که اغلب به صورت ترکیبی ’بی محابا’ استعمال میشود در اصل ’محاباه’ بزیادت تاء مصدری است و ممکن است ’محابی’ یعنی مصدر میمی باشد که در رسم خط یای آن را به الف تبدیل کرده باشند و همچنین است مدارا و امثال آن. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول ص 40). پروا. نگرش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نگهداشت خاطر. (آنندراج). مروت. (غیاث). جانبداری. طرفداری. رعایت. ملاحظه. تقیه وپرده پوشی کردن. پروا کردن. ملاحظه کردن:
بدانید کاین عرض آزرم نیست
سخن بر محابا و با شرم نیست.
فردوسی.
سخت دشوار است بر من که بر قلم من چنین سخن میرود و لکن چه چاره است که در تاریخ محابا نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 470).
کرا خواند هرگز کش آخر نراند
نه جای محابا نه روی ریاست.
ناصرخسرو.
و ملک باید که... بدکردار را از بدی باز دارد و به بدکرداری ایشان را عقوبت کند و محابا نکند. (نصیحه الملوک غزالی ص 107). شهود محضر بعضی در محابا و مدارا مساعدت ابوبکر کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 433).
ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار مینالم
که زحمت را محابائی نمی بینم نمی بینم.
خاقانی.
مخواه از کسی کین آبای او
نظر بیش کن در محابای او.
نظامی.
پدر با پسر کین بر آراسته
محاباشده مهر بر خاسته.
نظامی.
- محابا داشتن، فروگذار کردن. رعایت نمودن:
من زان گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین
می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته.
خاقانی.
- محابا رفتن، رعایت کردن. ملاحظه کردن. سهل گرفتن: هر چند میشنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177).
- محابا فرمودن، محابا رفتن. ملاحظه کردن. رعایت نمودن. سهل گرفتن: با جگرگوشه و قرهالعین مدارا و محابا نمی فرماید. (سندبادنامه ص 204).
- محابا کردن، رعایت کردن. طرف داری و جانبداری کردن. ملاحظه کردن:
تن خویش را گر محابا کنی
دل راستی راهمی بشکنی.
فردوسی.
و گفتی نخست از همه داوریهاداد این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن. (نصیحهالملوک غزالی ص 168). پس گفت سیرت ما تا این غایت بر چه جمله است شرم مدارید و راست میگوئید و محابا مکنید. (تاریخ بیهقی).
خشمت نکرد کس را الا به حق عقوبت
عفوت نکرد کس را الا به حق محابا.
معزی (دیوان ص 5).
هنگام را محابا نبود مثل زنند
تا آن مثل زدند شد از عاشقان قرار.
سوزنی.
باده پیش آور که هنگام است اکنون باده را
هیچ گون روی محابا نیست مر هنگام را.
سوزنی.
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابا مکن کنار.
سوزنی.
اکنون چو قصدرفت محابا مکن بجان
ور نه ز جان خویش بیندیش هان و هان.
راوندی (راحه الصدور).
واین از آن میگویم تا مقرر گردد که میل و محابا نمی کنم. (یمینی ص 682).
- ، سهل انگاری کردن. فروگذاردن: تا گرگی را دیدم که پیدا آمد و گوسفندی ببرد و این سگ همچنان خاموش می بود و محابا کرد. (نصیحهالملوک غزالی ص 156). با آنکه زاهد بود در کار ملک هیچ محابا نکردی و پیوسته خلیفه را طاعت نمودی. (تاریخ بخارا نرشخی ص 109). و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108).
- بی محابا، بی پروا. بی ملاحظه. رجوع به همین ترکیب در جای خود شود.
، ترس. بیم:
محابا رها کرد و شد گرم خیز
زبان کرد بر پاسخ شاه تیز.
نظامی.
نفس ظلمانی نمیدارد محابا از گناه
نیست پروا طفل زنگی را ز پستان سیاه.
صائب.
- محابا کردن، ترسیدن. بیم و هراس داشتن:
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی.
حافظ.
روشندلان ز مرگ محابا نمیکنند
خورشیدرا ملاحظه ای از زوال نیست.
صائب.
، معارضه. ستیزه:
و گر بگذری از محابای من
نبخشی بمن جای آبای من.
نظامی.
، خبرداری و هوشیاری، سلوک با مهربانی، کمی در قیمت و ارزش، ریا و ریاکاری، بازار متاعهای خرد واندک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پوست و تفالۀ تمر هندی: محاباه الحتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حباء. یاری دادن کسی را. (از منتهی الارب). نصرت و مدد کردن. یاری کردن. اعانت، صلح و نگهداشت. محابا. (آنندراج) ، عطاکردن بی پاداش و منت، با کسی به عطا دادن نبرد نمودن. (منتهی الارب). معارضه کردن در بخشش. (از آنندراج) ، تنگ گیری کردن در معامله. (منتهی الارب). سختگیری کردن در معامله. (از ناظم الاطباء) ، میل کردن به کسی. (از منتهی الارب). منحرف شدن از عدل و میل به ناحق کردن، جانب داری و طرفداری کردن، فروگذاشت کردن. (منتهی الارب). سهل البیعی. سخت گیری نکردن درمعامله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح فقه، چیزی راکمتر از قیمت حقیقی عالماً فروختن و یا به زیادتر از قیمت عالماً خریدن. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح بلغاء عبارت است از گفتن چیزی مثل چیزی که دیگری گفته باشد خواه آن چیز وزن شعر باشد و یا قافیه و یا ردیفی و یا صنعتی. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، یا آنکه دو کس برای امتحان طبع خود و یا با التماس دیگری بگویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محابا. محاباه. رجوع به محابا و محاباه شود.
- محابات کردن، ترسیدن.
- ، کوتاهی و سهل انگاری کردن. فروگذاشتن: اگر محاباتی کند جانش برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118).
- ، ملاحظه و طرفداری و جانبداری کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از محاربات
تصویر محاربات
جمع محاربه، جنگ ها رزم ها جمع محاربه و محاربت
فرهنگ لغت هوشیار
محامات در فارسی کرانجیگری (طرفداری) پشتیوانی داتگویی داد گزاری (وکالت دادگستری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذاه
تصویر محاذاه
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
رویاروئی، برابر، روبرو، مقابله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پشتیبانی کردن از کسی حمایت کردن طرفداری کردن: فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر معاطات کووس محامات نفوس مهمل ماندند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محاسبه، آسارگان آمارشان مارگان شمار گری ها جمع محاسبه و محاسبت. یا اداره محاسبات. اداره حسابداری
فرهنگ لغت هوشیار
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاباه
تصویر محاباه
محابا و محابات در فارسی: پروا، باک هراس، کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحابات
تصویر متحابات
جمع متحابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابات
تصویر محابات
یاری دادن کسی را، اعانت، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامات
تصویر محامات
((مُ))
پشتیبانی کردن، طرفداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
((مُ))
مقابل چیزی قرار گرفتن، برابر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
((مُ))
حکایت کردن با یکدیگر، مشابه کسی یا چیزی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابات
تصویر محابات
((مُ))
یاری کردن، طرفداری کردن از کسی، جانبداری کردن بر خلاف عدالت، منحرف شدن از عدل، میل به ناحق کردن، کسی را مخصوص خود کردن، ویژه خویش ساختن. احتیاط کردن، ملاحظه کردن، یاری، طرفداری از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محابا
تصویر محابا
((مُ))
ترس، پروا، احتیاط، ملاحظه، طرفداری، کسی یا چیزی را ویژه خود ساختن
فرهنگ فارسی معین
یاری کردن، طرفداری کردن، ناحق کردن، جانبداری ناعادلانه کردن، میل به ناحق کردن، احتیاط کردن، ملاحظه کردن، فروگذاشتن، احتیاط، ملاحظه، پروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احتیاط، اندیشه، باک، بیم، پروا، ترس، ملاحظه، واهمه، جانبداری، طرفداری، محابات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محاسبات
تصویر محاسبات
Calculations
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محاسبات
تصویر محاسبات
cálculos
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محاسبات
تصویر محاسبات
Berechnungen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محاسبات
تصویر محاسبات
obliczenia
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محاسبات
تصویر محاسبات
расчеты
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محاسبات
تصویر محاسبات
обчислення
دیکشنری فارسی به اوکراینی