جدول جو
جدول جو

معنی مجیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

مجیٔ
(شَ)
از ’ج ی ه’، آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مقابل ذهاب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند
به سوی درگه عالی او مجی ٔ و ذهاب.
مسعودسعد.
نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود
نه بی اجازت او روز را مجی ٔ و ذهاب.
عثمان مختاری.
، آوردن کسی را، غالب آمدن کسی را به آمدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجیر
تصویر مجیر
(پسرانه)
پناه دهنده، فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجید
تصویر مجید
(پسرانه)
دارای قدر و مرتب عالی، گرامی، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
پناه دهنده، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
بزرگوار، گرامی، شریف، بلندپایه، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجید
تصویر مجید
کسی که کار نیکو بکند یا چیزی نیکو بیاورد، نیکو آورنده
شاعری که شعر نیکو بگوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخ دهنده، آنکه حاجت را برآورده می کند، اجابت کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
تملق، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَیْ یِ)
برگردنده از چیزی و میل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که میل می کند و برمی گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گرسنه دارنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از طعام که به شیر و خرما ترتیب دهند. (منتهی الارب) (آنندراج). خرما که با شیر آغشته گردد. (از اقرب الموارد) ، شیر که بر سر خرما نوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تداول عامه تملق. چاپلوسی. چرب زبانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجیز کسی را گفتن، از او چاپلوسی کردن. تملق گفتن از او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یِ)
گردآورندۀ لشکر. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که گرد می آورد لشکر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رخصت دهنده و پروانه دهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود، ولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، وصی و مصلح امر یتیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم. (از اقرب الموارد) ، بندۀ مأذون در تجارت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که رخصت عبور می دهد و می گذراند کسی را از جایی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کسی که قطع مسافت می کند و پس می افکند جایی را به رفتن از آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که می فرستد و روانه می کند و راه می دهد و سبب عبور می شود. (ناظم الاطباء) ، آن که آب می دهد کشت و ستور را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که کمک و امدادمی کند، تحسین کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یِ)
جیم نویسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). نویسندۀ حرف جیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ)
حوض مجیر، حوض کوچک، حوض دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حوض عمیق. (از اقرب الموارد) ، حوض گچ کار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حوض آهک کاری شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پناه دهنده و دستگیر. (آنندراج) (غیاث). زنهاردهنده و پناه دهنده و پناه دهنده از جور وزبردستی. (ناظم الاطباء). آنکه زنهار دهد. زنهاردار. فریادرس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای وزارت را جلال و آفرینش را کمال
ای جهان را صدر و دین را مجد و دنیا رامجیر.
انوری.
امیرابوالفوارس بی ظهیر و مجیربماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391).
پرده ای ستار از ما وامگیر
باش اندر امتحان ما را مجیر.
مولوی.
این لباسی که ز سرما شد مجیر
حق دهد او را مزاج زمهریر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 384).
یا مجیرالعقل فتان الحجی
ما سواک للعقول مرتجی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دعای مجیر، نام دعائی که در کتب ادعیه مضبوط است و آغاز میشود به سبحانک یالله تعالیت... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که برمیگرداند و سبب می شود برگشتن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اجاله شود، آن که گرد می سازد و گرد می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نامی ازنامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
دهی از دهستان چهاردولی است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 345 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ج، مسیئون. بدکردار و گناهکار و محروم. (ناظم الاطباء). بدی کننده و گناهکار. (فرهنگ نظام). بدکردار. (دهار) (مهذب الاسماء). بدکردار. بدافعال. (از غیاث). بدکار. تباهکار. تبهکار. بدکاره. بزه کار. بزه مند. عاصی. مذنب. مجرم. آثم. اثیم. بدکنش. بدکننده، مقابل محسن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سزاوار. خلیق. (منتهی الارب) لایق. حجی ّ. (ناظم الاطباء). شایسته. جدیر. حری. قمین. درخور، پناه گیرنده. (منتهی الارب). ملتجی
لغت نامه دهخدا
آمدن آمدن مقابل ذهاب: نه بی عبارت او خلق را قیام و قعود نه بی اجازت او روز را مجیء و ذهاب. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجید
تصویر مجید
بزرگوار و شریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
پناه دهنده و دستگیر، فریادرس
فرهنگ لغت هوشیار
پرگ دهنده، سر پرست تملق چرب زبانی. یا مجیز کسی را گفتن، تملق گفتن از او: تا کی باید مجیز آسیابان را بگوییم ک اجازه دهنده رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده ماذون در تجارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
((مُ))
اجابت کننده، پاسخ دهنده، قبول کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجید
تصویر مجید
((مَ))
بزرگوار، گرامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیر
تصویر مجیر
((مُ))
پناه دهنده، فریادرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مُ))
اجازه دهنده، رخصت دهنده، ولی و مصلح امر یتیم، بنده مأذون در تجارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیز
تصویر مجیز
((مَ))
تملق، چرب زبانی
مجیز کسی را گفتن: تملق او را گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجیء
تصویر مجیء
((مَ))
آمدن، مقابل ذهاب
فرهنگ فارسی معین