جدول جو
جدول جو

معنی مجموم - جستجوی لغت در جدول جو

مجموم
(مَ)
آرام شده و آسوده گشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضموم
تصویر مضموم
جمع شده، گرد آورده شده، در نحو کلمه ای که حرکت ضمه داشته باشد، ضمه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
اندوهگین، دلتنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
بوییده شده، آنچه به قوۀ شامه احساس شود، آنچه با بوییدن درک شود، بوییدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
زشت، ناپسند، مذمت کرده شده، نکوهیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماموم
تصویر ماموم
کسی که در نماز به پیش نماز اقتدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجذوم
تصویر مجذوم
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، لوش، جذامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجزوم
تصویر مجزوم
در نحو عربی، کلمه ای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد، قطعی، باقطعیت، قطع شده، بریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجموع
تصویر مجموع
حاصل اضافه شدن چند چیز به هم، جمع، کل، گردآمده، گردآورده شده، مجموعه، کنایه از آسوده، راحت، خاطر جمع، همگی، کلاً، جمعاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجذوم
تصویر مجذوم
لوری دار خوره ای آنکه مبتلی بمرض جذام است جمع مجذومین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
محزون، دلتنگ، حزین، غمنده
فرهنگ لغت هوشیار
پسنماز آنکه پشت سر امام نماز گزارد پس نماز جمع مامومین مقابل امام پیش نماز: در جماعت و احکام آن و حکم امام و ماموم
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آورنده از هر جای، فراهم آمده، همه و همگی و تمام، جمیع، جملگی، جمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزوم
تصویر مجزوم
مقطوع و بریده شده، یقین کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموم
تصویر محموم
تب کرده تبدار تب کرده تب دار: عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
سرزنش شده، مذمت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
کشته شده به زهر، زهر داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
بوییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضموم
تصویر مضموم
ضمیمه شده و افزوده شده، پیوسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموم
تصویر محموم
((مَ))
تب کرده، تب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
((مَ))
زهرخورده، آلوده به زهر، سمّی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهموم
تصویر مهموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضموم
تصویر مضموم
((مَ))
ملحق شده، ضمیمه شده، واژه ای که دارای ضمه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مأموم
تصویر مأموم
((مَ))
آنکه از امامی پیروی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشموم
تصویر مشموم
((مَ))
بوییده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
((مَ))
نکوهیده، سرزنش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجذوم
تصویر مجذوم
((مَ))
آنکه مبتلی به مرض جذام است، جمع مجذومین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجزوم
تصویر مجزوم
((مَ))
ساکن شده، بریده شده، یقین کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجموع
تصویر مجموع
((مَ))
گرد آمده، گرد آورده شده، حاصل جمع (ریاضی)، مجموعاً، همگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذموم
تصویر مذموم
نکوهیده، ناروا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجموع
تصویر مجموع
گردایش، هم فزون
فرهنگ واژه فارسی سره