جدول جو
جدول جو

معنی مجزوم - جستجوی لغت در جدول جو

مجزوم
در نحو عربی، کلمه ای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد، قطعی، باقطعیت، قطع شده، بریده
تصویری از مجزوم
تصویر مجزوم
فرهنگ فارسی عمید
مجزوم(مَ)
مقطوع و بریده شده. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، یقین کرده شده. (غیاث) (آنندراج). جزم شده. یقین کرده شده، حرف ساکن که دارای جزم باشد. (ناظم الاطباء). (در نحو عربی) صاحب جزم. جزم دار. کلمه ای که حرف آخر آن نه نصب و نه جر و نه رفع دارد. که حرکت ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جزم شود
لغت نامه دهخدا
مجزوم
مقطوع و بریده شده، یقین کرده شده
تصویری از مجزوم
تصویر مجزوم
فرهنگ لغت هوشیار
مجزوم((مَ))
ساکن شده، بریده شده، یقین کرده شده
تصویری از مجزوم
تصویر مجزوم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهزوم
تصویر مهزوم
شکست خورده، هزیمت یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملزوم
تصویر ملزوم
چیزی که مورد لزوم است، ملتزم، لازم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجذوم
تصویر مجذوم
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، لوش، جذامی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کوهان ریش شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، (در اصطلاح عروض) که حرف چهارم از متفاعلن افکنده و حرف دوم ساکن گردانیده شده باشد در بحر کامل، مجزول بدان جهت گویند که حرف چهارم که میانۀ آن است گویا کوهان مجزول است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). که چهارم ساقط و دوم ساکن باشد از متفاعلن در زحاف کامل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موی سترده. (منتهی الارب). هن مجلوم، کس موی سترده شده. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، بریده و سترده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بر جای مانده از بیماری. (ناظم الاطباء). رجوع به رزام و رزوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سوراخ کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سوراخ کرده بینی. (ناظم الاطباء) ، مقطوع: شراک مخزوم، ای مقطوع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بزرگ تن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مبتلا به مرض جذام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آن را بیماری جذام باشد و آن علتی است که خون فاسد شده اعضای صغار می ریزند. (غیاث) (آنندراج). گرفتار خوره و مبتلا به جذام. (ناظم الاطباء). خداوند علت خوره. خوره دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مجذوم چون ترنج است ابرص چو سیب دشمن
کش جوهر حسامت معلول کرده جوهر.
خاقانی.
نی طرفه گرعدو شد مجذوم طرفه تر آن
کافعی شده ست رمحت ز افعیش می رسد ضر.
خاقانی.
افعی خورنده مجذوم گرچه بسی شنیدی
مجذوم خواره افعی جز رمح خویش مشمر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر یا گوسپند کشته شده. مجزوره. (ناظم الاطباء). شتر کشته شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده، فریز کرده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سترده و تراشیده شده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بی اشتها به طعام. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه از وی یک جزء ساقط کرده باشند. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح عروض) شعر مجزوء، آنکه از او یک جزء تمام ساقط کرده باشند. (منتهی الارب). بحر مسدسی است که در اصل وضعش مثمن باشد آن را مجزو گویند به اعتبار دور کردن جزوی از آن. (غیاث) (آنندراج). بیتی باشد که از اصل دایرۀ آن جزوی از عروض و جزوی از ضرب کم کرده باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 67)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آهنگ نموده و عزم و اراده کرده و قصد نموده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لازم گرفته. (مهذب الاسماء). لازم گردیده. (آنندراج). لازم شده. (ناظم الاطباء). مقابل لازم:
مرا گر دل دهی ور جان ستانی
عبادت لازم است و بنده ملزوم.
سعدی.
، پیوسته. (آنندراج). هر آنچه پیوسته با کسی و یا چیزی باشد و از آن جدا نشود.
- لازم و ملزوم، غیر ممکن التفریق. (ناظم الاطباء). دو چیز که وجود یکی بر دیگری متوقف است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، (اصطلاح فقه) هرگاه دو چیز را در نظر بگیریم یکی ’الف’ و دیگری ’ب’ ووضع آن دو طوری باشد که هروقت ’الف’ وجود پیدا کند ’ب’ هم وجود پیدا کند در این صورت ’الف’ را ملزوم و ’ب’ را لازم نامند و رابطۀ بین آن دو را لزوم خوانند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیلۀ خود. (ناظم الاطباء) : ام لهم ملک السموات و الارض و ما بینهما فلیرتقوا فی الاسباب جند ما هنالک مهزوم من الاحزاب. (قرآن 10/38 و 11) ، آیا آنها راست پادشاهی آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست پس باید بالا رونداز چیزی که سبب بالا رفتن است لشکرها زبون از موضع بدر شکسته شده از آن گروه. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرام شده و آسوده گشته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از وزم. آنکه در مال وی اندکی زیان رسیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسته شده، اسب تنگ بسته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مجزوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجزوم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهزوم
تصویر مهزوم
لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیله خود، هزیمت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزوم
تصویر ملزوم
لازم گردیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزوم
تصویر مخزوم
بینی سوراخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذوم
تصویر مجذوم
لوری دار خوره ای آنکه مبتلی بمرض جذام است جمع مجذومین
فرهنگ لغت هوشیار
مجزو در (غیاث اللغات) یوت انداخته یوتیده قسمت شده، بیتی باشد که از اصل دایره آن جزوی از عروض و جزوی از ضرب کم کرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزور
تصویر مجزور
کشته شده، شتر یا گوسپند کشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزومه
تصویر مجزومه
مونث مجزوم جمع مجزومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهزوم
تصویر مهزوم
((مَ))
شکست خورده، هزیمت یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخزوم
تصویر مخزوم
((مَ))
سوراخ کرده، کسی که بینی اش سوراخ شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجذوم
تصویر مجذوم
((مَ))
آنکه مبتلی به مرض جذام است، جمع مجذومین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملزوم
تصویر ملزوم
((مَ))
لازم شده، چیزی که مورد لزوم است
فرهنگ فارسی معین