- مجزوم
- در نحو عربی، کلمه ای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد، قطعی، باقطعیت، قطع شده، بریده
معنی مجزوم - جستجوی لغت در جدول جو
- مجزوم
- مقطوع و بریده شده، یقین کرده شده
- مجزوم ((مَ))
- ساکن شده، بریده شده، یقین کرده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث مجزوم جمع مجزومات
شکست خورده، هزیمت یافته
چیزی که مورد لزوم است، ملتزم، لازم شده
کسی که مبتلا به بیماری جذام باشد، لوش، جذامی
کشته شده، شتر یا گوسپند کشته شده
مجزو در (غیاث اللغات) یوت انداخته یوتیده قسمت شده، بیتی باشد که از اصل دایره آن جزوی از عروض و جزوی از ضرب کم کرده باشند
لوری دار خوره ای آنکه مبتلی بمرض جذام است جمع مجذومین
بینی سوراخ کرده
لازم گردیده شده
لشکر شکست داده شده و جدا کرده شده از قبیله خود، هزیمت یافته
آوند پر لبریز
جمع مجزومه (مجزوم)