جدول جو
جدول جو

معنی مجدب - جستجوی لغت در جدول جو

مجدب
نا رویا خشک خشک و بی گیاه گردیده: ... و آنجا قطره ای آب نبود با کس و دشتی مجدب بی نبات و بی آب بود
فرهنگ لغت هوشیار
مجدب
((مُ دَ یا جَ دَّ))
خشک و بی گیاه گردیده
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
فرهنگ فارسی معین
مجدب
خشک و بی گیاه
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محدب
تصویر محدب
کوژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مودب
تصویر مودب
فرهیخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجدب
تصویر تجدب
ناگوار شمردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموخته، باادب، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاب
تصویر مجاب
پاسخ داده شده، کسی که قانع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مودب
تصویر مودب
ادب آموزنده، تربیت کننده، معلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره، از نو، مجدداً، چیزی که تازه پدید آمده، نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخ دهنده، آنکه حاجت را برآورده می کند، اجابت کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادب
تصویر مادب
جمع مادبه، میزدها خواران ها (ولیمه ها) جمع مادبه ولیمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجداب
تصویر مجداب
نا رویا زمینی که هیچ چیز در آن نروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
جواب دهنده، پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
دور کرده دور رانده، پرهیز داده دور کرده پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلب
تصویر مجلب
فراهم آینده، بانگ کننده، یاری دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب
تصویر مجاب
جواب داده شده، پاسخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزب
تصویر مجزب
نیکو روش و پاک سیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
مرد آزموده، کارکشته، استوار کرده، پرتجربه، جهاندیده، پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدوب
تصویر مجدوب
نا رویا خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
آبله بر آمده، آبله نشان، آبله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
از سر نو کننده کاری را، تجدید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدح
تصویر مجدح
کپچه کفچه آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچه پست، جمع مجادیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدب
تصویر محدب
گوژپشت گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
ادب آموزنده ادب آموز تربیت کننده مربی، جمع مودبین. ادب کننده و سرزنش کننده، معلم از ریشه پارسی ادب آموخته ادبدان از ریشه پارسی ادب آموز پرورنده ادب آموخته تربیت یافته: تاکمالی که در او منظور بود او را حاصل شود مانند اسب مودب وباز معلم. . ، جمع مودبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجیب
تصویر مجیب
((مُ))
اجابت کننده، پاسخ دهنده، قبول کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنب
تصویر مجنب
((مُ جَ نَّ))
دور کرده، پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مقابل طنینی، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
((مُ جَ رَّ))
کارآزموده، باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
((مُ جَ دَّ))
آبله رو، آبله دار، به شکل صورت آبله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
((مُ جَ دِّ))
نوکننده، تازه کننده، در هر قرن (صد سال) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند
فرهنگ فارسی معین