جدول جو
جدول جو

معنی مجتبوی - جستجوی لغت در جدول جو

مجتبوی
(مُ تَ بَ)
منسوب به مجتبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، منسوب به حسن مجتبی (ع). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
(پسرانه)
شایسته، برگزیده، منتخب، لقب امام حسن (ع)، انتخاب شده، اجتناب ناپذیر از انتخاب شدن و برگزیده شدن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجبور
تصویر مجبور
کسی که از خود اختیار ندارد، آنکه به زور به کاری واداشته شده، ناگزیر، ناچار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجبول
تصویر مجبول
ساخته شده در فطرت، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتری
تصویر مجتری
باجرئت، دلیر، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتضوی
تصویر مرتضوی
از اولاد علی بن ابی طالب (ع)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ / مِ)
مشکبو. هر چیز معطر و خوشبوی. (ناظم الاطباء). هر چیز که چون مشک خوشبوی باشد. مشک آگین:
نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی
ناکرده هیچ لعل و همه ساله لعل فام.
کسائی.
سر مشکبویش به دام آورم
لبش بر لب پور سام آورم.
فردوسی.
یکی زرد پیراهن مشکبوی
بپوشید و گلنارگون کرد روی.
فردوسی.
غلامی سمن پیکر و مشکبوی
به خوان پدر مهربان شد بدوی.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2372).
آمد آن مشکبوی مشکین موی
آمد آن خوبروی ماه عذار.
فرخی.
میی به دست من اندر چو مشکبوی گلاب
بتی به پیش من اندر چو تازه روی بهار.
فرخی.
باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون
باد گردد مشکبوی و ابر مرواریدبار.
فرخی.
نالۀ بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
مردم سرمست را کالیوه و شیدا کند.
منوچهری.
فروکشید گل زرد، روی بند از روی
برآورید گل مشکبوی سر ز تراس.
منوچهری.
نسترن مشکبوی مشک فروش آمده ست
سیمش در گردن است مشکش در آستین.
منوچهری.
وز چوب خشک درّ فروبارد
درّی که مشکبوی کند صحرا.
ناصرخسرو.
بفرمود تا چادری نزد اوی
ببردند هم زآن گل مشکبوی.
اسدی.
بنفشه سر آورده زی مشکبوی
شده یاسمن انجمن گرد اوی.
اسدی.
ای امیری که شمۀ خلقت
بهمه خلق مشکبوی رود.
سوزنی.
سروقد ماهروی، لاله رخ و مشکبوی
چنگ زن و باده نوش، رقص کن و شعرخوان.
خاقانی.
شام دیلم گله که چاکر توست
مشکبو از کیائی در توست.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 29).
لیلی می مشکبوی در دست
مجنون نه ز می ز بوی می مست.
نظامی.
ساقی می مشکبوی بردار
بند از من چاره جوی بردار.
نظامی.
چو از خانه بیرون فرستی به کوی
در و درگهت را کند مشکبوی.
نظامی.
باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا
غالیه ای بسای از آن طرۀ مشکبوی او.
سعدی.
از عنبر و بنفشۀ تر بر سر آمده ست
آن موی مشکبوی که در پای هشته ای.
سعدی.
خاک سبزآرنگ و باد گلفشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشکبوست.
سعدی.
بیار زآن می گلرنگ مشکبو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز.
حافظ.
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استبغاء. جوینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبغاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استبعاء. به عاریت گیرندۀ سگ شکاری و یا اسب رهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ وی ی / مُ تَ ضَ)
منسوب به مرتضی، منسوب به امیرالمؤمنین مرتضی علی. سید از نسل علی بن ابی طالب
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ وی ی)
منسوب به مقتفی. (معجم الادباء ج 6 ص 167، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مکتوب و هر چیزی که در مکتوب نوشته شده. (ناظم الاطباء).
- خبر مکتوبی، خبری که در نامه و مراسله نوشته باشند. ضد خبر شفاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ وی ی)
منسوب به مکتفی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مکتفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ وی ی)
منسوب است به مقتدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ)
دارای بوی باده. که بوی می دارد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استبقاء. باقی گذارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبقاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استبکاء. گریاننده. ج، مستبکون و مستبکین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استکواء. داغ کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنچه وقت داغ کردنش رسیده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استکواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
برگزیننده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسند کننده. (ناظم الاطباء) ، بگیرندۀ مال از جاهای آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، جمع کننده و فراهم آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مکروه دارنده. (آنندراج). نفرت دارنده و ناپسند دارنده جایی را اگر چه بروی خوش گذرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ با)
برگزیده. (دهار). برگزیده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگزیده و پسندیده. (ناظم الاطباء). ج، مجتبین و مجتبون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هم موسی از دلالت او گشته مصطفی
هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی.
خاقانی.
هر دو رکن جهان مردمی اند
آدمی مجتبی و عیسی یار.
خاقانی.
تو بمانی چون گدای بینوا
دولت خود هم توباش ای مجتبی.
مولوی.
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
ان تغب جاء القضا ضاق الفضا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وا)
زایل شده عقل و خرد و حیران و سرگردان. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ با)
از القاب امام حسن علیه السلام. (ناظم الاطباء). لقب حسن بن علی بن ابیطالب (ع). و رجوع به حسن بن علی شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
زایل کننده عقل و خرد و حیران و سرگردان کننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهواء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنچه از جنس میوۀ خوشبوی و لخلخه و عطر بدست دارند بوئیدن را. (شرفنامۀ منیری). دستبویه. و رجوع به دستبویه شود
لغت نامه دهخدا
مرتضوی در فارسی: وابسته به مرتضی علی (ع) منسوب به مرتضی (عموما)، منسوب به مرتضی (علی) ع: سادات مرتضوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکبوی
تصویر مشکبوی
هر چیز معطر و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
برگزیده و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
پیروی شده پیشوا سالار پیروی شده تبعیت کرده شده اطاعت شده مقابل تابع: و خوانین و امرا لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع بنوحه و زاری در آمده. یا دولت ریاست وزارت اداره متبوع... که از آن تبعیت و اطاعت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتضوی
تصویر مرتضوی
((مُ تَ ضَ))
منسوب به مرتضی (عموماً)، منسوب به مرتضی علی (ع)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
((مُ تَ با))
برگزیده، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجبور
تصویر مجبور
ناچار، وادار
فرهنگ واژه فارسی سره
اجباری، جبری، مجبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد